• غزل  212

ساقى ار باده از اين دست بجام اندازدعارفان را همه در شرب مدام اندازد

ور چنين زير خم زلف نهد دانه خال         اى بسا مرغ خرد را كه بدام اندازد

آن زمان وقت مى صبح فروغ است كه شب         گرد خرگاه افق پرده شام اندازد

روز در كسب هنر كوش كه مى خوردن روز         دلِ چون آينه در زنگ ظَلام اندازد

اى خوشا حالت آن مست كه درپاى حريف         سرو دستار نداند كه كدام انداز

زاهدا سر بكُلَه گوشه خورشيد برآر         بختت ار قرعه بدين ماه تمام اندازد

زاهد خام طمع بر سر انكار بماند         پخته گردد چو نظر بر مى خام اندازد

باده با محتسب شهر ننوشى حافظ         كه خورد باده‌ات و سنگ بجام اندازد

ساقى ار، باده از اين دست به جام اندازد         عارفان را، همه در شُرب مدام اندازد

معلوم مى‌شود خواجه را حال خوشى و مشاهده‌اى دست داده كه خبر از آن مى‌دهد و مى‌گويد: اين‌گونه كه دوست براى من در جام مظاهر تجلّى مى‌كند، گويا مى‌خواهد همه اهل دل را مورد عنايات خود قرار دهد و به شراب مشاهداتش نائل سازد؛ كه: «يا مَنْ أَنْوارُ قُدْسِهِ لاَِبْصارِ مُحِبّبيهِ رآئِقَةٌ! وَسُبُحاتُ وَجْهِهِ لِقُلُوبِ عارِفيهِ شآئِقَةٌ!»[1]  :

(اى خدايى كه انوار قدسش به چشم دوستانش در كمال روشنى است! و تجلّيات و انوار وجهش ]= اسماء و صفات  [بر قلوب عارفان او، شوق آور و نشاط انگيز است!)؛ لذا باز مى‌گويد :

ور چنين، زير خم زلف نهد دانه خال         اى بسا مرغِ خرد را، كه به دام اندازد

اين گونه كه محبوب در پيچ و خم كثرات، و از طريق ايشان به جذبه خال و جمالش و اسمِ «باطن» برايم جلوه‌گرى مى‌كند، چه بسا عاقلان را نيز به دام خود گرفتار، و ديوانه سازد؛ كه: «وَلاََسْتَغْرِقَنَّ عَقْلَهُ بِمَعْرِفَتى، وَلاََقُومَنَّ لَهُ مَقام عَقْلِهِ.»[2] : (و هر

آينه عقل او را غرق در معرفت و شناخت خود ساخته، و به جاى عقل او قرار خواهم گرفت.) و به گفته خواجه در جايى :

زلفت، هزار دل به يكى تارِ مو ببست         راه هزار چاره، گر از چار سو ببست

تا عاشقان، به بوى نسيمش دهند جان         بگشود نافه و دَرِ هر آرزو ببست[3]

آن زمان، وقتِ مى صبح فروغ است، كه شب         گِرد خرگاه افق، پرده شام اندازد

روز، در كسب هنر كوش، كه مى خوردنِ روز         دلِ چون آينه، در زنگ ظلام اندازد

گويا خواجه در اين دو بيت مى‌خواهد بگويد: اگر چه خورشيد جمال محبوب، وقت صبح براى عاشقان خود جلوه مى‌كند؛ ولى شب، هنگام باده مشاهدات گرفتن است، نه روز. آن را در تاريكى شب بايد طلب نمود و به انتظارش نشست؛ زيرا روز براى تحصيل هنر است و آن باده مشاهده‌اى كه با هزاران توجّه به عالم كثرت به دست بيايد، فروغى ندارد. فروغ، آن دارد كه از تاريكى شب به دست آيد. آن ساعاتى كه عاشق از خاطرات عالم كثرت فراغت حاصل نموده؛ كه: (إِنَّ نآشِئَةَ اللَّيْلِ هِىَ أَشَدُ وَطْأً وَأَقْوَمُ قيلاً، إِنَّ لَکَ فِى النَّهارِ سَبْحآ طَويلاً)[4] : (به درستى كه پديده

شب، و يا نماز شب ]در صفاى نفس، و يا در مطابقت دل با زبان [ مؤثّرتر، و در گفتار و حضور قلب استوارتر است، همانا تو را در روز، شناورىِ دراز ]و غور در امور و حوايج زندگى  [است.) و نيز: «سَهَرُ اللَّيْلِ بِذِكْرِ اللهِ، غَنيمَةُ الاَْوْلِيآءِ وَسَجِيَّهُ الاَْتْقِيآءِ.»[5]  :

(شب بيدارى به ياد خدا، غنيمت براى اولياء و روش اهل تقوى مى‌باشد.) و نيز : «سَهَرُ اللَّيْلِ فى طاعَةِ اللهِ، رَبيعُ الاَْوْلِياءِ وَرَوْضَةُ السُّعَدآءِ.»[6] : (بيدارى شب در طاعت و عبادت خداوند، بهار اولياء و گلستان سعادتمندان است.).

اى خوشا! حالتِ آن مست، كه در پاى حريف         سرو دَستار نداند، كه كدام اندازد

خوشا! به حال آن مست مشاهدات دوست كه از غلبه شوق و مستى ديدارش، نمى‌داند در پاى او چگونه جان فشانى كند، و هر چه از خود مى‌داند، نثار نمايد؛ كه : «يا مَنْ أَذاقَ أَحِبّآءَهُ حَلاوَةَ الْمُؤانَسَةِ، فَقامُوا بَيْنَ يَدَيْهِ مُتَمَلِّقينَ! وَيا مَنْ أَلْبَسَ أَوْلِيآءَهُ مَلابِسَ هَيْبَتِهِ، فَقامُوا بَيْنَ يَدَيْهِ مُسْتَغْفِرينَ!»[7] : (اى خدايى كه شيرينى انس با خويش را به دوستانت

چشانيدى، لذا در پيشگاهت براى اظهار محبّت ايستادند! و اى آنكه اوليائت را به لباس هيبت و جلال بياراستى، لذا در برابرت براى آمرزش خواهى به پا خواستند!)

زاهدا! سر به كُلَه گوشه خورشيد برآر         بختت ار قرعه بدين ماه تمام اندازد

زاهدِ خامْ طمع، بر سر انكار بماند         پخته گردد چو نظر بر مىِ خام اندازد

اى زاهد! چنانچه بخت و لطيفه ربّانى‌ات يارى كند و بر گوشه‌اى از رخسار و ماهِ تمام دوست (با ديده دل) تماشا كنى، به پاره‌اى از انوار او نظر كرده‌اى، و خورشيدى خواهى گشت.

افسوس! كه وى نمى‌تواند از افكار خشك و طمع خامِ تنها بهشت طلبى و نعمتهاى آن دست بكشد، و نظر به بالاتر از آن كه دوست برايش اختيار خواهد كرد داشته باشد، كه (وَادْخُلى جَنَّتى )[8] : (پس در بهشت خاصّ من وارد شو.) و نيز :

(َلَدَيْنا مَزيدٌ)[9] : (و نزد من افزونتر از آن است.) و همچنين: (عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ )[10]

(و نزد پروردگارشان روزى داده مى‌شوند.) ويا: (عِنْدَ مَليکٍ مُقْتَدِرٍ)[11] : (نزد پادشاه

قدرتمند.) و چنانچه روزى دست از افكار خام خود بكشد و به مراقبه جمال محبوب و اخلاص در اعمال خود بپردازد، به هر دو نعمت خواهد رسيد.

حال كه او بر سر انكار و خام طمعى مانده و نمى‌خواهد پخته شود :

باده با محتسب شهر ننوشى، حافظ!         كه خُورَد باده‌ات و سنگ به جام اندازد

اسرار عالم عشق را با زهّاد قشرى مگو، كه استفاده‌ها از تو مى‌نمايند، و در آخر چوب تكفير را بلند مى‌كنند؛ كه: «صَدْرُ الْعاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّه.»[12] : (سينه عاقل، صندوق

راز اوست.) و نيز: «مَنْ أَسَرَّ إِلى غَيْرِ ثِقَةٍ، ضَيَّعَ سِرَّهُ.»[13]  (هر كس رازش را براى شخصى

كه مورد اطمينان او نيست، فاش كند، آن را ضايع نموده است.) و يا: «لا تُودِعَنَّ سِرَّکَ مَنْ لا أَمانَةَ لَهُ.»[14] : (هرگز رازت را نزد كسى كه امانت را رعايت نمى‌كند، به وديعه مگذار.).

[1] ـ بحارالانوار، ج 94، ص 148 ـ 149.

[2] ـ وافى، ج 3، ابواب المواعظ، مواعظ الله سبحانه، ص 40.

[3] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 37، ص 62.

[4] ـ مزّمّل : 6 و 7.

[5] و 4 ـ غرر و درر موضوعى، باب السّهر، ص 170.

[6]

[7] ـ اقبال الاعمال، ص 349.

[8] ـ فجر : 30.

[9] ـ ق : 35.

[10] ـ آل عمران : 169.

[11] ـ قمر : 55.

[12] ـ غرر و درر موضوعى، باب السّرّ، ص 158.

[13] و 4 ـ غرر و درر موضوعى، باب السّر، ص 159.

[14]

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا