- غزل 174
دوش ديدم كه ملائك دَرِ ميخانه زدندگلِ آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
ساكنانِ حرمِ سرِّ عفافِ ملكوت با منِ راه نشين باده مستانه زدند
شكرِ ايزد كه ميانِ من و او صلح افتاد حوريان رقصْ كنان ساغرِ شكرانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملّت، همه را عُذر بِنِه چون نديدند حقيقت، رَهِ افسانه زدند
آسمان، بارِ امانت نتوانست كشيد قرعه فال به نامِ من ديوانه زدند
نقطه عشق، دلِ گوشه نشينان خون كرد همچو آن خال كه بر عارضِ جانانه زدند
ما به صد خرمنِ پندار زِ رَهْ چون نرويم چون رهِ آدمِ خاكى، به يكى دانه زدند
آتش آن نيست كه بر خنده او گريد شمع آتش آن است كه در خرمنِ پروانه زدند
كس چو حافظ نكشيد از رخِ انديشه نقاب تا سرِ زلفِ عروسانِ سخن، شانه زدند
گويا خواجه در اين غزل مىخواهد از مشاهدهاى كه در باره خلقت آدم ابوالبشر 7 خصوصآ و نوع بشر به طور كلّى، براى وى حاصل گشته سخن گويد؛ كه: «اِنّى جاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَليفَةً.»[1] : (براستى كه من جانشينى ]براى خود[ در زمين قرار
مىدهم.) و نيز: «وَلَقَدْ خَلَقْناكُمْ، ثُمَّ صَوّرْناكُمْ، ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ: اسْجُدوا لآدَمَ.»[2] : (و بى گمان
ما شما را آفريديم پس صورت نگارى نموديم، سپس به ملائكه گفتيم كه براى آدم سجده كنيد.) و به جريان عرض امانت و معناى «ظَلُومآ جَهُولاً.»[3] اشاره نمايد.
مىگويد :
دوش ديدم كه ملائك دَرِ ميخانه زدند گلِ آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
شب گذشته آنچه در خلقت مادّى آدم ابوالبشر 7 پيش آمده را به من نشان دادند و ديدم ملائكه[4] را كه براى انجام خواسته الهىِ «اِنّى جاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَليفَةً.»[5] :
(براستى كه من جانشينى ]براى خود[ در زمين قرار مىدهم.) درِ خانه دوست را
مىكوبند تا براى خلقت بشر مايهاى از او بگيرند و گِل وى را به آن مزيّن سازند و كمال بخشند؛ كه: «وَاِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِكَة: اِنّى خالِقٌ بَشَرآ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَأٍ مَسْنُونِ، فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحى…»[6] : (و ]به ياد آور[ آن هنگام را كه پروردگارت به ملائكه
فرمود: من مى خواهم بشرى را از سفالى كه از گل سياه بد بوى دگرگون ]درست [شده بيافرينم، پس هر گاه آن را كاملا پرداختم و از روح خود در آن دميدم …) و نيز: «وَاِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِكَةِ: اِنّى خالِقٌ بَشَرآ مِن طينٍ، فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحى.»[7] : (و ]به ياد آور[
آن هنگام را كه پروردگارت به ملائكه فرمود: من مىخواهم بشرى را از گِل بيافرينم، پس هر گاه آن را كاملا پرداختم و از روح خود در آن دميدم…) و همچنين: وَعَلَّمَ «آدَمَ الاْسْماءَ كُلَّها.»[8] : (و همه نامهاى خود را به آدم آموخت.) و نيز: «فِطْرَتَ اللّهِ الّتى فَطَرَ النّاسَ
عَلَيْها.»[9] : (همان فطرت و سرشت خدايى، كه مردم را بر آن آفريد.) و سر انجام چنين
كردند و ديدم كه :
ساكنانِ حرمِ سرِّ عفافِ ملكوت با منِ راه نشين باده مستانه زدند
مقرّبان درگاه حضرت دوست (ملائكه) كه به آدم ابوالبشر 7 و من راه نشين و مخلوق خاكى به نظر فساد مىنگريستند، از حضرت حق پرسيدند: «أَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها، وَيَسْفِکُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ.»[10] : (آيا كسى را در زمين قرار
مىدهى كه در آنجا تباهى نموده و خونها ريزد، در حالى كه ما همراه با ستايشت تسبيح تو را نموده و به پاكى ياد مىكنيم.)
وى نفرمودشان سخنتان صحيح نيست، بلكه فرمودشان: «اِنّى اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ.»[11] : (من از چيزهايى كه شما آگاه نيستيد آگاهم.) و پس از تعليم اسماء خود؛
كه: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمآءَ كُلَّها.»[12] : (و همه نامهاى خود را به آدم آموخت.) آنان كه در ميان
بنى نوع بشر از فساد مبرّا هستند و ظهور دهنده همه اسماء اويند را به آنان (ملائكه) ارائه فرمود؛ كه: «ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ: أَنْبِئُونى بِأَسْمآءِ هؤلاءِ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ.»[13] : (سپس آنها را بر ملائكه عرضه داشت، آنگاه فرمود: اگر راستگويانيد از نامهاى اينان خبرم دهيد.)
و ملائكه گفتند: نمىدانيم؛ كه: «لا عِلْمَ لَنا اِلّا ما عَلَّمْتَنا، اِنَّکَ أَنْتَ الْعليمُ الْحكيمُ.»[14] : (ما
را دانشى نيست جز آنكه تو آموختى، بدرستى كه تنها تو عليم و حكيمى.)
و حضرت حق به آدم 7 فرمود: «يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمآئِهِمْ.»[15] : (اى آدم! اينان را از
نامهاى ايشان آگاه ساز.)
در اينجا بود كه ملائكه توجّه به حقيقت آدم خاكى نمودند و با او همراه شدند در باده تجلّيات اسمائى نوشيدن و عنايت به ملكوت آنان نمودن و سجده بر آنها را اختيار كردن و از سرّ خلافت انسانى آگاهى يافتن «و با منِ راه نشين باده مستانه زدند» در جايى مىگويد :
مَلَك در سجده آدم زمين بوسِ تو نيّت كرد كه در حُسن تو چيزى يافت غير از طورِ انسانى[16]
كه: «فَلَمّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمآئِهِمْ، قالَ: أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ: اِنّى أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ، وَاَعْلَمُ ما
تُبدونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمونَ.»[17] : (آنگاه كه حضرت آدم 7 نامهاى آنان را به اطلاع ملائكه
رسانيد، خداوند فرمود: من به غيب ]و عالم ملكوت[ آسمانها و زمين آگاهم، و تمام آنچه را كه ابراز مىداريد و يا مىپوشانيد مىدانم.)
و ممكن است منظور از «با منِ راه نشين باده مستانه زدند» انبياء : و تابعين واقعى آنان و يا محمد و آلش – صلوات اللّه عليهم اجمعين – باشند كه از ميان بنى نوع آدم 7 به آنها نشان داده شد تا مراد از خليفه در آيه شريفه را بدانند و تنها به منحرفين از طريقه فطرتشان ننگرند.
و ممكن است از «هؤلاءِ» در آيه شريفه، انوار آن بزرگواران اراده شده باشد و بخواهد بگويد: ملائكه در اين توجّه به آن بزرگواران با من همراه شده و از توجّه به جنبه خلقى آنان كه گفته بودند: «أَتَجْعَلُ فيها مَن …» باز ماندند.[18]
شكرِ ايزد كه ميانِ من و او صلح افتاد حوريان رقصْ كنان ساغرِ شكرانه زدند
گويا خواجه مىخواهد با اين بيت اشاره به جريان توبه حضرت آدم7 پس از سكونتش در بهشت و نقض عهدش كند؛ كه: «يا آدَمُ! اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ، فَكُلا مِن حَيْثُ، شِئْتُما، وَلا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمينَ.»[19] : (اى آدم! تو و همسرت در
بهشت اقامت كنيد، و از هر جا خواستيد بخوريد، ولى به اين درخت نزديك نشويد كه مبادا از ستمكاران گرديد.) و نيز: «وَلَقَدْ عَهِدنا اِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ، فَنَسِىَ فَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمآ.»[20] :
(و سوگند مىخورم كه به آدم سفارش كرديم، ولى او فراموش كرد و تصميم جدّى بر او نيافتيم.)
و همچنين به قبولى توبه حضرت آدم 7 و هر آدم ديگرى اشاره كند؛ كه: فَتَلَقّى «آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ، اِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ.»[21] : (پس آدم] 7 [كلماتى را از
پروردگارش فرا گرفت، آنگاه خداوند بر او رجوع نموده و توبه او را پذيرفت، بدرستى كه او بسيار توبه پذير و مهربان است.) و نيز: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ، فَتابَ عَلَيهِ وَهَدى.»[22] : (سپس
پروردگارش او را برگزيده و به سوى او رجوع نموده و توبهاش را پذيرفته و هدايتش فرمود.) و بگويد: مرا نشان دادند كه چون خداوند توبه مرا قبول فرمود ميان من و حضرت حق سبحانه پس از «وَعَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى.»[23] : (و آدم از فرمان ]ارشادى[
پروردگارش سرپيچى كرد و گمراه شد.) صلح برقرار شد، و حوريان بهشتى كه از اين امر (عصيان) ملول گشته بودند چون دانستند مجدّدآ بدانجا باز خواهم گشت خشنود شده و حضرت دوست را شكر گذار شدند.[24]
جنگ هفتاد و دو ملّت، همه را عُذر بِنِه چون نديدند حقيقت، رَهِ افسانه زدند
بخواهد بگويد: اى خواجه! پس از اينكه جريان فساد آدم خاكى را از ملائكه شنيدى و حقّانيّت خلفاء و برجستگان از فرزندان آدم را به معرّفى حق سبحانه مشاهده نمودى و ميان تو محبوب به تبعيّت از آنان صلح افتاد؛ كه: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ،
فَتابَ عَلَيْهِ وَهَدى.»[25] : (سپس پروردگارش او را برگزيده و به سوى او رجوع نموده و
توبهاش را پذيرفته و هدايتش فرمود.) ديگر جنگ هفتاد و دو ملّت و اختلافات فرزندان آدم را عذر بنه؛ زيرا حضرت حق سبحانه به آنان فرمود: «قالَ: اهْبِطا مِنْها جَميعآ، بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ، فَاِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنّى هُدىً، فَمَنِ اتَّبَع فَلا يَضِلُّ وَلا يَشْقى، وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرى، فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكآ، وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى.»[26] : (خداوند فرمود: همه شما دو نفر از بهشت فرود آييد، شما دشمن يكديگريد، پس اگر هدايتى از جانب من به شما رسيد ]آنگاه[ هر كس از هدايت من پيروى نمايد، هرگز گمراه و بدبخت نمىگردد، و هركس از ياد من روى گرداند، مسلّمآ زندگانى تنگ و سختى براى او خواهد بود، و او را روز قيامت كور و نابينا محشور مىكنيم.)
و به فرموده منقول از حضرت رسول 9: «سَتُفَرَّقُ أُمَّتى ثَلاثَةً وَسَبْعينَ كُلُّها فِى النّارِ اِلّا واحِدةً، وَهِىَ الَّتى تَتَّبِعُ وَصيّىü عَلِيّآ.»[27] : (بزودى امّت من به هفتاد و سه فرقه منشعب
مىشوند كه همگى در آتش جهنّم هستند، مگر يكى، و آن همان فرقهاى است كه از وصيّم علىّ]ع[ پيروى نمايد.)
در نتيجه خواجه بخواهد بگويد: طريق حق و حقيقت، روشى است كه حضرت آدم ابوالبشر 7 و عدّهاى از فرزندان او پس از پايان سير نزولى پيش گرفتند و به سير صعودى بازگشت نمودند و برگزيده خداوند گرديدند و او بازگشتشان را پذيرفت، تو نيز اگر در انتهاى سير نزولى خود از شجره منهيّه تعلّقات جدايى بگيرى، به عالم اصلى خود بازگشت خواهى نمود، و از: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبّهُ، فَتابَ عَلَيْهِ وَهَدى.»[28] : (سپس
پروردگارش او را برگزيده و به سوى او رجوع نموده و توبهاش را پذيرفته و هدايتش فرمود.) برخوردار مىشوى؛ و اگر ياد حق را فراموش نمايى و از شيطان و
وسوسههاى او پيروى كنى و در دام تعلّقات عالمِ طبيعت گرفتار آيى، در دو جهان آثار بد آن را خواهى ديد؛ كه: «وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرى، فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنكآ، وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى.»[29] : (و هر كس از ياد من روى گرداند، حتمآ زندگانى تنگ و سختى براى او
خواهد بود، و او را در روز قيامت كور و نابينا محشور مىكنيم.)
آسمان، بارِ امانت نتوانست كشيد قرعه فال به نامِ من ديوانه زدند
نقطه عشق، دلِ گوشه نشينان خون كرد همچو آن خال كه بر عارضِ جانانه زدند
گويا خواجه در اين بيت (به اعتبار بيان بيت گذشته و توضيح ما) مىخواهد به ذيل آيه شريفه عرض امانت كه خداوند بشر را پس از آمدن در اين جهان به سه دسته تقسيم مىنمايد اشاره كند؛ كه: «لِيُعَذِّبَ اللّهُ الْمُنافِقينَ وَالْمُنافِقاتِ وَالْمُشْرِكينَ وَالمُشْرِكاتِ، وَيَتُوبَ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنينَ وَالْمُؤمناتِ، وَكانَ اللّهُ غَفُورآ رَحيمآ.»[30] : (تا خداوند،
مردان وزنان منافق و مشرك را عقوبت نموده و توبه مردان و زنان مؤمن را بپذيرد؛ كه خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.) و با اين بيان از معناى «ظلومآ جَهولا.»[31] : (بسيار
ستمگر و نادان بود.) پرده بردارد و بگويد: تنها يك دسته امانت الهى را در عالم خاكى حمل كردند و آنان مؤمنين واقعى مىباشند.
خلاصه بخواهد بگويد: حضرت دوست چون امانت ولايت و عشق خود را بر آسمان و زمين و كوهها عرضه نمود، و آنها به جهت ناتوانى اقتضاى وجودىشان از حمل آن سر باز زدند و آدم و فرزندانش به اقتضاى دارا بودن جامعيّت كمالات، آن را به دوش گرفتند و ديوانه وار تمامى مشقّات آن را تحمّل نمودند؛ كه: «اِنّا عَرَضْنَا
الأمانَةَ عَلَى السَّمواتِ وَالاَْرْضِ وَالْجِبالِ، فَأَبَيْنَ أَنْ يِحْمِلْنَها، وَأَشْفَقْنَ مِنْها، وَحَمَلَها الإنْسانُ، اِنَّهُ كانَ ظلومآ جَهولا.»[32] : (همانا ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم و آنها از
حمل آن خوددارى نموده و هراسيدند، ولى انسان آن را حمل نمود ]و پذيرفت[ زيرا او بسيار ستمگر و نادان بود.)
امّا چون آنان را به عالم خاكى (كه بر پايه ظلمت و جهل بنا شده) آوردند، از حمل اين امانت سر باز زدند و تنها يك دسته (انبياء و اوصيائشان : و تابعين واقعى آنان) آن را حمل نمودند.
گويا خواجه با اين دو بيت خواسته بيانات گذشته خود را تكميل نمايد.
در جايى مىگويد :
جلوهاى كرد رُخش ديد مَلَك عشقنداشت عينِ آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد[33]
ما به صد خرمنِ پندار زِ رَهْ چون نرويم چون رهِ آدمِ خاكى، به يكى دانه زدند
ممكن است خواجه بخواهد با اين بيت براى «ظَلُومآ جَهُولا» معناى ديگرى بنمايد و بگويد: وقتى شيطان با پندارى، سبب اخراج آدم 7 از بهشت گرديد؛ كه : «فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِىَ لَهُما ما وورِىَ عَنْهُما مِن سَوْءاتِهِما.»[34] : (پس شيطان آن دو را
وسوسه نمود تا بديها ]و شرمگاهها[يشان را كه از ]ديد[ آن پوشيده بود، براى آنان آشكار سازد.) با آنكه به او فرموده شده بود: «يا آدَمُ! اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ، فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئتُما، وَلا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكونا مِنَ الظّالِمينَ.»[35] : (اى آدم! تو و همسرت در بهشت
اقامت كنيد، و از هر جا خواستيد بخوريد، ولى به اين درخت نزديك نشويد تا مبادا از
ستمكاران گرديد.)
چگونه مىشود پندارهاى عالمِ طبيعت ما را از بار امانتى كه حملش را قبول كرده بوديم باز ندارد، و به نادانى و ظلم به نفس دعوتمان نكند و نعمت بزرگ امانت را از دست ندهيم.
و ممكن است منظور خواجه از بيت فوق، عذر خواهى از اشتباهات خود به درگاه حضرت دوست باشد از اينكه پس از خلقت مادّى، امانتى را كه قبول نموده بوده فراموش كرده و تقاضاى عنايت و دستگيرى داشته تا باز به عهد عبوديّت خود ادامه دهد؛ لذا مىگويد: در جايى كه شيطان با دانهاى از پدرمان آدم ابوالبشر 7 راهزنى كرد، من كه صدها پندار در پيش دارم، چگونه به اغواى شيطان از راه و ياد دوست خارج نشوم و نگويم: «وَقُلْ! اَعوذُ بِکَ مِنْ هَمَزاتِ الشيَّاطين، وَاَعوذُ بِکَ رَبِّ اَنْ يَحْضُرونِ.»[36] : (و بگو: به تو پناه مىبرم از بدگوييها ]و وسوسههاى زشت[ شيطانها، و
پروردگار! به تو پناه مىبرم از اينكه در نزد من حاضر شوند ]و بر من مسلّط گردند[.)؛ لذا باز مىگويد :
آتش آن نيست كه بر خنده او گريد شمع آتش آن است كه در خرمنِ پروانه زدند
كنايه از اينكه: اگر انبياء و اولياء : با چهرهاى خندان بار امانت الهى را با هزاران مشكلات عالم طبيعت كشيدند تا در اين راه عمرشان پايان يافت، امرى گران نمىباشد، زيرا آنان را قوّت معنوى غالب بر عالم طبيعى بود، ولى ما تابعين و پروانگان به دور شمع وجودِ آنان كه مشكلات عالم طبيعت غالب بر جنبه معنوى در ماست، قدرت حمل آن را نداريم، ناچار بايد از نَفَس گرم انبياء و اولياء: يارى طلبيم تا بتوانيم امانت الهى را در اين عالم حمل نماييم.
كس چو حافظ نكشيد از رخِ انديشه نقاب تا سرِ زلفِ عروسانِ سخن، شانه زدند
شايد منظور خواجه از بيت بياناتى باشد كه در اين غزل نسبت به جريان خلقت حضرت آدم 7 و عرض امانت از آن ياد نموده، الحق مطالبى است زيبا.
و ممكن است منظورش از بيت، همه بيانات ديوانش باشد، بخواهد بگويد: از آن زمان كه اُدبا و شعرا و اهل كمال در صدد پرده بردارى از رخسار حقائق شدهاند تا جمال و كمال حضرت محبوب را براى ديگران معرفى كنند؛ كسى نتوانسته چون من پرده از چهره حقيقت بردارد، باز الحق چنين است.
در مواردى از گفتار خود تجليل مىفرمايد و مىگويد :
ز شعر دلكشِ حافظ كسى شود آگاه كه لطفِ طبع و سخن گفتنِ درى داند[37]
در قلم آورد حافظ، قصّه لعلِ لبش آبِ حيوان مىرود هر دم ز اقلامم هنوز[38]
شعرِ حافظ همه بيتُ الغَزَلِ معرفت است آفرين بر نَفَسِ دلكش و لطفِ سخنش[39]
[1] ـ بقره: 30.
[2] ـ اعراف: 11.
[3] ـ احزاب : 72.
[4] ـ مخفى نماند علّت آنكه خواجه در بيت فوق انجام خلقت بشر را به ملائكه نسبت داده با اينكه خداوندآن را به خود نسبت مىدهد، شايد آن باشد كه به نصّ كتاب و سنّت، ملائكه واسطه در انجام تمام امورمىباشند.
[5] ـ بقره: 30.
[6] ـ حجر: 28 و 29.
[7] ـ ص: 71 و 72.
[8] ـ بقره : 31.
[9] ـ روم: 30.
[10] ـ بقره: 10.
[11] ـ بقره: 30.
[12] و 3 ـ بقره: 31.
[14] ـ بقره: 32.
[15] ـ بقره: 33.
[16] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 595، ص 426.
[17] ـ بقره: 33.
[18] ـ بحار الانوار، ج 11، ص 117، روايت 48 ملاحظه شود.
[19] ـ اعراف: 19.
[20] ـ طه: 115.
[21] ـ بقره: 37.
[22] ـ طه: 122.
[23] ـ طه: 121.
[24] ـ لازم است در اينجا به چند نكته اشاره شود : الف – شهود مرحوم خواجه شهود برزخى بوده است.ب – مراد از بهشت و حوران، بهشت و حوران برزخى بوده است.ج – نظر به اينكه شهود برزخى جنبه تجرّدى دارد و زمان و مكان در آن فرض نمىشود، مانعى نداردابتداء خلقت آدم ابوالبشر به خواجه نشان داده شده باشد.د – ممكن است مراد از آدم، آدم ابوالبشر 7 و نوع بنىآدم باشد، چون آنچه صورت برزخىاش براىآدم ابوالبشر 7 در ابتداى خلقت پيش آمده، در اين عالم براى نوع بشر نيز محقّق مىباشد.
[25] و 2 ـ طه: 122.
[27] ـ اثباة الهداة، ج 2، ص 182، روايت 879.
[28] ـ طه: 122.
[29] ـ طه: 124.
[30] ـ احزاب: 72.
[31] ـ احزاب: 72.
[32] ـ احزاب: 72.
[33] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 180، ص 154.
[34] ـ اعراف: 20.
[35] ـ اعراف: 19.
[36] ـ مؤمنون: 97 و 98.
[37] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 257، ص 206.
[38] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 308، ص 240.
[39] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 349، ص 265.