- غزل 118
ببين هلال مُحَرَّم، بخواه ساغَرِ راح كه ماه اَمن و أمان است و سالِ صُلح و صلاح
عزيز دار زمانِ وصال را، كآن دَمْ مقابلِ شبِ قَدْر است و روزِ استفتاح
نِزاع بر سَرِ دنياىِ دُون كسى نكند به آشتى ببر اى نورِ ديده: گُوىِ فَلاح
ولى تو فارغى از كارِ خويش و مىترسم كه كس درت نگشايد، چو گُم كنى مفتاح
بيار باده، كه روزش به خير خواهد بود هر آن كه جامِ صَبُوحش، نَهَد چراغ صباح
كدام طاعتِ شايسته آيد از مَنِ مست كه بانگ شام ندانم زِ فالِقُ الاِْصْباح؟
زمان شاه شجاعاست و دوْرِ حكمتِ شرع بهراحت دل و جان كوش، در صَباح و رواح
به بوىِ صبح چو حافظ، شبى به روز آور كه بشكفد گُل عيشت، ز شعله مصباح
خطاب خواجه در اين غزل به خود و سالكين بوده، در مقام اين است كه بگويد : از فرصتهاى زمانى و حالى و مشاهدات و نفحات الهى بايد استفاده كامل را براى استكمال خود نمود، و نگذاشت آنها به بيهوده بگذرد. مىگويد:
ببين هلال مُحَرَّم، بخواه ساغَرِ راح كه ماه اَمن و اَمان است و سالِ صُلح و صلاح
اى خواجه! و يا اى سالک عاشق! چون ديده به هلال ماه محرّم، كه ماه امن و امان و صلح و صلاح است، گشودى، از حضرت دوست شراب مشاهداتش را طلب نما، كسى در اين ماه مزاحم تو نخواهد شد، و بگو: «أللّهُمَّ! أهِلَّهُ عَلَيْنا بِالامْنِ وَالإيمانِ وَالسَّلامَةِ وَالإسلامِ وَالغِبطَةِ وَالسُّرورِ وَالبَهجَةِ»[1] : (خداوند! هلال ]ماه محرّم[ را بر
ما همراه با امنيّت و آسودگى، وايمان و سلامت و تسليم و شادمانى و سرور و شادابى و خرّمى آشكار ساز.)؛ زيرا آن يكى از چار ماهى است كه جنگيدن در آن حرام شده؛ كه: «إنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثنا عَشَرَ شَهْرآ فى كتابِ اللّه، يَوْمَ خَلَقَ السَّمواتِ وَالأرْضَ، مِنْها أرْبَعَةٌ حُرُمٌ»[2] : (براستى كه شماره و تعداد ماهها در نزد خداوند، روزى كه آسمانها و زمين را
آفريد، در كتاب ]تكوين[ خداوند؟ دوازده ماه است، كه چهارماه از آنها محترم و گرامى است ]و جنگ نمودن در آنها ممنوع مىباشد[.)
عزيز دار زمانِ وصال را، كآن دَمْ مقابلِ شبِ قَدْر است و روزِ استفتاح
اى خواجه! و يا اى سالک عاشق! اگر وصال حضرت محبوب ميسّرت شد، عزيز و محترمش دار و قدرش را بدان؛ زيرا در فضيلت، برابر شب قدر، و روز نيمه رجب است؛ كه: «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ ألْفِ شَهرٍ»[3] : (شب قدر از هزار ماه بهتر است.) و نيز :
«قالَ آدَمُ عَلَيْهِ السَّلامُ: يارَبِّ، أخْبِرْنى بأحَبِّ الأيّامِ إلَيْکَ وَأحَبِّ الأوْقاتِ؟ فَأوْحَى اللّهُ – تبارَک وَ تَعالى – إلَيْهِ: يا آدَمُ، أحَبُّ الاْوقاتِ إلَىّ يَوْمُ النِّصُفِ مِنْ رَجَبٍ»[4] : (حضرت آدم عليه السلام
عرض كرد: پروردگارا! مرا از محبوبترين روزها و دوست داشتنىترين اوقات در نزد خويش آگاه ساز. پس خداوند – تبارك و تعالى – به او وحى فرمود: اى آدم، محبوبترين زمانها در نزد من، روز نيمه رجب مىباشد.) آن را ايّام استفتاح گفتهاند، به اعتبار وروددعاى استفتاح و اعمال اُمّ داود، كه عمل به آن براى شخص گرفتار، موجب گشايش است.[5]
و ممكن است مراد از «روز استفتاح» روز عيد فطر باشد كه روز جايزه و عيدى به بندگان (بنابر روايت[6] ) است.
نِزاع بر سَرِ دنياىِ دُون كسى نكند به آشتى ببر اى نورِ ديده: گُوىِ فَلاح
آرى، دنيا، كم ارزشتر از آن است كه بر سر آن نزاع و جدال شود؛ كه: «قُلْ مَتاعُ الدُّنيا قَليلٌ، وَالآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتّقى!»[7] : (بگو: كالاى دنيا ]كه از آن برخوردار مىتوان شد[
اندك است، و آخرت براى كسى كه تقوا]ى خدا[ داشته باشد بهتر مىباشد.) و يا: «فَما مَتاعُ الحَياةِ الدُّنيا فِى الآخِرَةِ إلّا قَليلٌ»[8] : (پس كالاى زندگانى دنيا ]كه مىتوان از آن بهره
بُرد[ در ]مقايسه با[ آخرت، اندگى بيش نيست.) گوى رستگارى و سعادت را كسى برد كه چند روزه دنيا را با دوستى و محبّت حق و آشتى و صلح و صفا با بندگان خدا سپرى كند، نه اينكه دشمنى و نزاع با آنان را اختيار نمايد؛ زيرا حضرت محبوب با همه موجودات مىباشد، و نزاع با خلق، بشر را از مرحله مشاهده جمال او از طريق مظاهر باز مىدارد. خواجه هم مىگويد: «نزاع بر سَرِ دنياىِ دُون كسى نكند» در جايى مىگويد :
ما آزمودهايم در اين شهر بَخْتِ خويش بايد برونكشيد از اينورطه، رَخْتِ خويش
گر موج خير حادثه، سَر بر فَلکَ زند عارف، بهآب، تر نكند رَخْت پَخْتِ ]ظ: بَخْتِ[ خويش
خواهى كه سخت و سُستِ جهان، بر تو بگذرد بگذر ز عهدِ سُست و سخنهاىِ سختِ خويش[9]
ولى تو فارغى از كارِ خويش و مىترسم كه كس درت نگشايد، چو گُم كنى مفتاح
اى خواجه، و يا اى سالك! فارغ و آسوده خاطرت از پرداختن به امور معنوى در اين زمان امن و امان مىبينم، و دنيا و نزاع بر سر آن تو را از توجّه به دوست باز داشته، مىترسم كليد سعادت خود را با بستگيهاى دنيوى از دست بدهى، و ديگر نتوانى قدمى در راه سعادت خود بردارى، و به وصال جانان راه يابى، كه: «إلهى : أسْكَنْتَنا دارآ حَفَرَتْ لَنا حُفَرَ مَكْرِها، وَعَلَّقَتْنا بِأيْدِى الْمَنايا فى حَبائِل غَدْرِها؛ فَإلَيْکَ نَلْتَجِىءُ مِنْ مَكائِدِ خُدَعِها، وَبِکَ نَعْتَصِمُ مَنَ الإغْتِرارِ بِزَخارِفِ زينَتِها؛ فَإنَّهَا الْمُهْلِكَةُ طُلّابَها، ألْمُتِلْفَةُ حُلّالَها، ألُمَحْشُوَّةُ بِالآفاتِ، ألْمَشْحُونَةُ بِالنّكَباتِ»[10] : (معبودا! ما را در خانهاى ]= دنيا[ منزل دادز كه
گودالهاى نيرنگش را براى ما كنده، و با چنگالهاى آرزو ما را در دامهاى حيله خود در آويخته است، پس از نيرنگهاى فريبش تنها به تو پناه آورده، و از فريفته شدن به آرايشهاى زيورش به تو چنگ زدهايم، زيرا دنيا، طالبان خود را به هلاكت مبتلا ساخته، و ساكنانش را نابود مىسازد. ]دنيايى كه[ آكنده از آفتها و آسيبها و پر از مصائب و گرفتاريهاست.) و به گفته خواجه در جايى :
جامِ مينايىِ مِى، سَدِّ رَهِ تنگدلى است مَنِهْ از دست، كه سيلِ غمت از پا ببرد
باغبانا! ز خزان بى خبرت مىبينم آه! از آن روز، كه بادت گُلِ رعنا ببرد
رهزنِ دَهْر نفخته است، مشو ايمن از او اگر امروز نبرده است، كه فردا ببرد[11]
بيار باده كه روزش به خير خواهد بود هر آن كه جامِ صَبُوحش، نَهَد چراغ صباح
كنايه از اينكه: معشوقا! هنگام صبح از باده تجلّياتت به ما دلدادگانت عنايت فرما، تا روزمان به ديدارت نورانى و به خير و خوبى گذرد؛ كه: «باكِرُوا فَالْبَرَكَةُ فِى الُمُباكَرَةِ»[12] : (صبح خيز باشيد، كه فزونى و بركت در صبح خيزى است.) و به گفته
خواجه در جايى :
صبح است ساقيا! قدحى پر شراب كن دور فلك درنگ ندارد، شتاب كن
زآن پيشتر كه عالَم فانى شود خراب ما را ز جامِ باده گلگون خراب كن
خورشيد مِىْ زِ مشرِق ساغر طلوع كرد گر برگِ عيش مىطلبى، تَرْكِ خواب كن[13]
كدام طاعتِ شايسته آيد از مَنِ مست كه بانگ شام ندانم زِ فالِقُ الاِْصْباح؟
زاهدا! از من مست و عاشق مشاهده جمال حضرت دوست، كه شبها را براى ديدارش به بيدارى بسر مىبرم، انتظار عبادتى كه تو آن را شايسته مىدانى، نداشته باش؛ زيرا آن كس كه عشق و محبّت محبوب حقيقى را اختيار نمود، نمىتواند عبادتش چون تو باشد؛ كه: «قَوْمٌ عَبَدُوا اللّهَ عَزَّوَجَلَّ خَوْفَآ، فَتِلْکَ عِبادَةُ الْعَبيدِ؛ وَقُوْمٌ عَبَدُوا اللّهَ – تَبارَکَ وَتَعالى – طَلَبَ الثَّوابِ، فَتِلْکَ عِبادَةُ الاُجَراءِ، وَقَوْمَ عَبَدُوا اللّهَ – عَزَّ وجَلَّ – حُبّآ لَهُ فَتِلْکَ عِبادَةُ الأحْرارِ، وَهِىَ أفْضَلُ الْعِبادَةِ»[14] : (گروهى خداوند – عزّ وجلّ – را از روى ترس
مىپرستند، كه اين عبادتِ بردگان است؛ و قومى خداوند – تبارك و تعالى – را به خاطر خواستن پاداش نيكو مىپرستند، كه اين عبادتِ مزد بگيران است، و گروهى خداوند – عزّ وجلّ – را از روى مهر و دوست داشتن او مىپرستند، كه اين عبادتِ آزادگان است، و اين برترين پرستش مىباشد.) و به گفته خواجه در جايى :
صلاح كار كجا و منِ خراب كجا؟ ببين تفاوت راه، از كجاست تا به كجا؟
چه نسبتاست به رندى، صلاح و تقوى را؟ سماعِ وعظ كجا، نغمه رُباب كجا؟
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس كجاست ديرِ مغان و شرابِ ناب كجا؟
ز روىِ دوست، دلِ دشمنان چه دريابد؟ چراغِ مُرده كجا، شمعِ آفتاب كجا؟[15]
زمان شاه شجاع است و دوْرِ حكمتِ شرع به راحت دل وجان كوش، در صَباح و رواح
اى خواجه! و يا اى سالک عاشق! حال كه زمان سلطنت شاه شجاع است و هم مرام تو در افكار مىباشد، و دشمنانت نمىتوانند بيازارندت، صبح و شام بكوش تا به مقصد عالى انسانيّت نايل شوى[16] و از «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ»[17] :
(به آنان كتاب ]خدا[ و حكمت ]و سخنان ريشه دار[ مىآموزد.) بهرهمند گردى. به گفته خواجه در جايى :
بزن بر اوجِ فَلَک، حاليا سرادقِ عشق كه خود بَرَد اَجَلت، ناگهان به تيره مُغاک
مخور دريغوبخور مِىْ،بهشاهد و دَف وچنگ كه بى دريغ زَنَد، روزگار، تيغِ هلاك[18]
نه تنها بكوش كه :
به بوىِ صبح چو حافظ، شبى به روز آور كه بشكفد گُل عيشت، ز شعله مصباح
براى رسيدن به تنها آرزويت، كه ديدار دوست مىباشد، شبى را تا صبح بسر كن، تا شايد نفحات و تجلّيات صبحگاهى معشوق بنوازدت، و از اين رهگذر، روزگار عيشت شكفته گردد، و نورى در دلت پيدا شود، و از مظاهر عالم طبيعت به نور حقيقت و ملكوتشان راه يابى؛ كه: «مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكوةٍ فيها مِصْباحٌ، ألْمِصْباحُ فى زُجاجَةٍ، ألزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّىٌّ، يُوقُد مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ، لا شَرْقِيَّةٍ وَلا غَرْبِيَّةٍ، يَكادُ زيتُها يُضىءُ، وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ، نُورٌ عَلى نُورٍ، يَهْدِى اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشآءُ»[19] : (مَثَل نور خداوند همانند
چراغدان و قنديلى است كه چراغى در آن وجود دارد ]و[ آن چراغ در ]درون[ شيشهاى است، ]و[ آن شيشه گويى كه ستارهاى درخشنده بسان مرواريد است، آن ]= چراغ[ به واسطه ]روغن گرفته شده از[ درخت مبارك و فرخنده زيتون كه نه شرقى و نه غربى است ]بلكه در جايى مىرويد كه در تمام طول روز از نور بهره مىبرد، به گونهاى كه[ نزديك است كه روغنش نور افشانى كند، اگر چه آتشى بدان نرسيده باشد، ]نور شيشه[ نورى است كه علاوه بر نور ]چراغ[، خداوند هر كس را كه بخواهد به نور خويش رهنمون مىشود.) وبه گفته خواجه در جايى :
سر مكش حافظ ز آهِ نيمشب تا چو صُبحت، آينه، تابان كنند[20]
و در جاى ديگر مىگويد :
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهى به پيام آشنايى بنوازد آشنا را
به خدا كه جرعهاى دِهْ، توبه حافِظ سحر خيز كه دعاىِ صبحگاهى، اثرى دهد شما را[21]
و در جاى ديگر مىگويد :
مرغِ شَبْخوانرا بشارت باد،كاندر راهِ عشق دوسترا با ناله شبهاىِبيداران خوشاست[22]
[1] ـ بحار الانوار، ج 98، ص 324 – 325. اقبال الاعمال، ص 545.
[2] ـ توبه: 36.
[3] ـ قدر: 3.
[4] ـ اقبال الاعمال، ص 657.
[5] ـ به اقبال الاعمال، ص 658 – 664 رجوع شود.
[6] ـ به اقبال الاعمال، ص282 رجوع شود.
[7] ـ نساء: 77.
[8] ـ توبه: 38.
[9] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 345، ص 262.
[10] ـ بحار الانوار، ج 94، ص 152.
[11] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 258، ص 207.
[12] ـ غرر و درر موضوعى، باب البكور، ص 37.
[13] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 477، ص 347.
[14] ـ وسائل الشيعة، ج 1، ص 45، روايت 1.
[15] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 5، ص 41.
[16] ـ زيرا شاه شجاع مزاحم اهل دل نبوده است.
[17] ـ جمعه: 2.
[18] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 367، ص 276.
[19] ـ نور: 35.
[20] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 215، ص 179.
[21] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 11، ص 46.
[22] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 54، ص 74.