- غزل 115
سزد كه از همه دلبران، ستانى باج چرا كه بر سَرِ خوبان عالَمى، چون تاج
دو چشمِ شوخ تو بر هم زده خَتا و خُتَن بهچينِ زُلف تو، ماچين و هند داده خَراج
بياضِروىتو، روشن چو عارضِ خورشيد سوادِ زُلف تو، تاريكتر زِ ظُلمتِ داج
لبِ تو، خِضْر و دهانِ تو، آبِ حيواناست قدِ تو، سرو و ميانِ تو،موى و گردن عاج
از اين مرض به حقيقت كجا شفا يابم؟ كه از تو دردِ دل من نمىرسد به علاج
دهانِ تنگِ تو، داده به آبِ خضر، بقا لبِ چو قند تو، بُرد از نباتِ مصر، رواج
چرا همىشكنى جان من! ز سَنْگدلى؟ دل ضعيف كه هست، او بهنازكى چو زُجاج
فتاده در سَرِ حافظ، هواىِ چون تو شهى كمينهْ بنده خاكِ دَرِ تو بودى كاج!
ظاهر تمامى ابيات اين غزل مىنمايد، كه خواجه آن را در مدح رسول اللّه – صلى الله عليه و آله – سروده، و به مضمونِ «فَابْتَغُوا إلَيْهِ الْوَسيلَةَ»[1] : (پس وسيله و
دستاويزى به سوى او بجوييد.)، از درگاه حضرتش، تمنّاى عنايات معنوى و شفاى باطنى خود را نموده باشد؛ با اين همه، ممكن است در مقام تمجيد حضرت محبوب و تقاضاى ديدار او شده باشد. مىگويد :
سزد كه از همه دلبران، ستانى باج چرا كه بر سَرِ خوبان عالَمى، چون تاج
آرى، اى رسول گرامى! تمامى انبياء و اولياء گذشته، پيشتازانى هستند كه مىخواهند تو را معرّف باشند؛ كه: «وَإذْ قالَ عِيْسَى بْنُ مَرْيَمَ: يا بَنى إسرائيلَ: إنّى رَسُولُ اللّهِ إلَيْكُم، مُصَدِّقآ لِما بَيْنَ يَدَىَّ مِنَ التَّوراةِ، وَمُبَشّرِآ بِرَسُولٍ يَأتى مِنْ بَعْدِى اسْمُهُ أحْمَدُ»[2] : (و ]به ياد
آور[ آن هنگام را كه عيسى پسر مريم فرمود: اى فرزندان اسرائيل ]= يعقوب عليه السلام[! همانا من فرستاده و پيك خداوند به سوى شما هستم، در حالى كه توراتى را كه پيش از من ]نازل شده[ تصديق نموده، و ]شما را[ به پيامبرى كه بعد از من خواهد امد و نامش «احمد» ]صلّى الله عليه و آله[ است، بشارت مىدهم.) و همچنين :
«فَكَيْفَ إذا جَئُنا مِنْ كُلِّ اُمَّةٍ بِشَهيدٍ، وَجَئْنابِکَ عَلى هؤلاء شَهيدآ؟»[3] : (پس چگونه خواهند
بود، در حالى كه از هر اُمّت گواهى آورده، و تو را گواهِ بر اينان خواهيم آورد؟) و نيز: «أنَّ الأنبياءَ دُعاةُ وَهُداةُ رُشْدِكُمْ»[4] : (براستى كه پيامبران خواننده و راهنمايان ]به سوى[
راهنماى شما بودهاند.) زيرا: تو اشرف از آنان، و تاج سر همه موجودات مىباشى؛ كه: «لَولاکَ، ما خَلَقْتُ الأفْلاکَ»[5] : (اگر تو نبودى، افلاك و گردونها ]= جهان و جهانيان[ را
نمىآفريدم.) و به گفته خواجه در قصائدش :
به دوستىِ نبىّ و ولىّ، اساس نهاد جهان و هرچه در او هست، خالِقِ جبّار
اگر نه ذات نبىّ و ولىّ بُدى مقصود جهان به كَتُم عدم، خفته بُد چو اوّل بار[6]
و اگرچه در ظاهر و از جهت خلقت مادّى آنان بر تو تقدّم دارند؛ ولى خلقت نورىات از تمامى آنها و همه خلق مقدَّم است، كه: «إنّ اللّهَ – تَبارَکَ وَتَعالى – خَلَقَ نُورَ مُحَمَّدٍ صَلّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ قَبْلَ أنْ خَلَقَ ]يَخْلُقَ[ السَّمواتِ وَالأرْضَ وَالْعَرْشَ وَالْكُرْسِىَّ وَاللَّوْحَ وَالْقَلَمَ وَالْجَنَّةَ والنَّارَ، وَقَبْلَ أنْ خَلَقَ ]يَخْلُقَ[ آدَمَ وَنُوحآ وَإبْراهِيمَ وَإسْماعيلَ وَإسْحاقَ وَيَعْقُوبَ وَ مُوسى وَعيسى وَداوُدَ وَسُلَيْمانَ – عَلَيْهِمُ السَّلامُ – وَكُلَّ مَنْ قالَ اللّهُ – عَزَّ وَجَلَّ – فى قَوْلِهِ (وَوَهْبْنا لَهُ إسْحاقَ وَيَعْقُوبَ) إلى قَوْلِهِ: (وَهَدَيْناهُمُ إلى صِراطٍ مُسْتَقيمِ) وَقَبْلَ أنْ خَلَقَ الأنْبِياءَ كُلَّهُمْ»[7] : (
همانا خداوند – تبارك و تعالى – نور محمّد – صلّى الله عليه و آله – را پيش از آفرينش آسمانها و زمين و عرش و كُرسىّ ولوح و قلم و بهشت و آتش ]جهنّم[، و پيش از اينكه آدم و نوح و ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و موسى و عيسى و داوود و سليمان – عليهم السّلام – و تمام پيامبرانى را كه خداوند – عزّ وجلّ – در فرمايشش: «و اسحاق و يعقوب را به او ]= ابراهيم عليه السلام[ عنايت نموديم.» تا اينكه مىفرمايد: «و همه آنان را به صراط مستقيم و راه راست رهنمون شديم.» ]ذكر[ فرموده، و قبل از آفرينش همه پيامبران، او ]= نور حضرت محمد صلى الله عليه و آله[ را خلق فرمود.) خواجه هم مىگويد: «سزد كه از همه دلبران…»
دو چشمِ شوخ تو بر هم زده خَتا و خُتَن به چينِ زُلف تو، ماچين و هند داده خَراج
اين بيت به مقام سلطه و احاطه حضرتش – صلّى اللّه عليه و آله – اشاره دارد. مىخواهد بگويد: ديدگان مباركت، دورترين ممالک (چين و خُتَن) را زير نظر گرفت، و شرق و غرب عالم را به خود، و مقام و منزلت نبوّتت توجّه داده و مىدهد؛ كه: «وَما أرْسَلناکَ ألّا كآفّةً لِلنّاسِ بَشيرآ وَنَذيرآ»[8] : (و ما تو را نفرستاديم مگر به
سوى همه مردم، تا مژده دهنده ]به مؤمنان[ و بيم دهنده ]كافران و گناه كاران[ باشى.) و نيز: «هُوَ الَّذى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدينِ الْحَقِّ، لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ، وَلَوْكَرِهَ الُمُشرِكُونَ»[9] :
(اوست خداوندى كه رسول خويش را همراه با هدايت و دين حق گسيل داشت، تا بر تمام اديان چيرهاش سازد، هر چند مشركان بدشان بيايد.) و همچنين: «وَأرُسَلْناکَ لِلنّاسِ رَسُولا»[10] : (و تو را به عنوان پيام برنده به سوى مردمان فرستاديم.)
بياضِ روى تو، روشن چو عارضِ خورشيد سوادِ زُلف تو، تاريكتر زِ ظُلمتِ داج
لبِ تو، خِضْر و دهانِ تو، آبِ حيوان است قدِ تو، سرو و ميانِ تو، موى و گردن عاج
اين دو بيت نيز به منزلت معنوى و شمايل ظاهرى رسول اللّه – صلى الله عليه و آله – اشاره دارد مىخواهد بگويد: اى رسول گرامى! تو مظهر جمال و كمال حضرت دوست مىباشى، و تمامى عالم را نور جمالت همچون خورشيد عالمتاب روشن نموده، و همه موجودات از مقام نورانيّتت بهرهمند مىگردند؛ كه: «قَدْ جائَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وكِتابٌ مُبينٌ»[11] : (بىگمان نور و كتاب روشنگر از جانب خداوند به سوى شما
آمده است.) و نيز: «يُريدُونَ أنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأفواهِهِمْ»[12] : (مىخواهند كه دَهَنها ]و
سخن [شان نور خدا را خاموش كنند.) و همچنين: «بِكُمْ فَتَحَ اللّهُ، وَبِكُمْ يَخِتُم، وَبِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ، وَبِكُمْ يُمْسِکُ السَّماءَ أنتَقَعَ عَلَى الأرضِ إلّا بِإذْنِهِ، وَبِكُمْ يُنَفّسُ الهَمَّ، وَيَكْشِفُ الضُّرَّ»[13] : (به
شما خداوند ]تمام امور را[ آغاز نمود، و به شما پايان داد. و به شما باران را فرو مىفرستد. و به شما آسمان را از فرو افتادن بر زمين به اذن خويش نگاه مىدارد، و به شما دل مشغولى و هم و غم را بر طرف نموده و رنج و گرفتارىرا مىگشايد.) و جلالت و عظمت ظاهرىات هم سر كشان را به خاك هلاكت كشانده، و نابود ساخته و مىسازد (بدانند يا ندانند)، و لب و گفتارت خضرى است كه مردگان عالم طبيعت را آب حيات بخشيده و مىبخشد، و قامتت سروى است كه عالم بشريّت و بلكه عوالم ديگر نيز در زير سايه آن زندگى مىكنند؛ كه: «وَما أرْسَلْناکَ إلّا رَحْمَةً لِلْعالَمينَ»[14] :
(و تو را نفرستاديم مگر اينكه رحمت براى جهانيان باشى.)، و كمرت چون مويى است كه آن را نمىتوان ديد؛ يعنى تو به جهت منزلت معنوى كه خدايت عطا فرموده، در جايگاهى قراردارى كه مجرّدات عالم به آنجا راه ندارند، و آن مقام محمود و لا اسمى و رسمىات مى باشد؛ كه :
«وَمِنَ اللَّيلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ، عَسى أنْ يَبْعَثکَ رَبُّکَ مَقامآ مَحْمُودآ»[15] : (پس پاسى از شب را
بيدار باش، در حالى كه ]اين وظيفه[ فزونى است براى تو، باشد كه پروردگارت تو را به مقام محمود و جايگاه پسنديدهاى بر انگيزد.) و نيز: «فَلَمَّا انْتَهى بِهِ إلى سِدْرَةِ الْمُنُتَهى، تَخَلَّفَ عَنْهُ جَبْرَئيلُ، فَقالَ رَسُولُ اللّهِ – صلّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ – يا جبرئيل! أفى مِثْلِ هذَا الُمَوضِعِ تَخْذُلُنى؟ فَقالَ: تَقَدَّمْ أمامَکَ، فَواللّهِ، لَقَدْ بَلَغْتَ مَبْلَغآ لَمْ يَبْلُغْهُ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللّهِ قَبْلَکَ»[16] : (پس
هنگامى كه جبرئيل حضرت را به سدرة المنتهى رسانيد، از پيامبر واپس ماند. رسول خدا – صلّى اللّه عليه وآله – فرمود: اى جبرئيل! آيا در چنين جايى مرا رها مىكنى؟ عرض كرد: به جلو پيش رو، كه به خدا سوگند، همانا به جايگاه و مقامى رسيدهاى كه هيچ آفريدهاى پيش از تو بدان نايل نگشته است.)
از اين مرض به حقيقت كجا شفا يابم؟ كه از تو دردِ دل من نمىرسد به علاج
اى رسول گرامى! با اين همه منزلت كه تو را دادهاند، اگر درد دل مرا كه رسيدن به مقام وصال و قرب جانان است، علاج نفرمايى، شفاى درد خود را از چه كسى جز تو كه واسطه ميان خلق و خالقى طلب كنم؟ بخواهد بگويد: «إلهى! لَيْسَ لى وَسيلَةٌ إلَيْکَ إلّا عَواطِفُ رَأفَتِکَ، وَلا لى ذَريعَةٌ إلَيْکَ إلّا عَواطِفُ رَحْمَتِکَ وَشَفاعَةُ نَبِيِّکَ نَبِىِّ الرَّحُمَةِ وَمُنْقِذِ الاُمّةِ مِنَ الُغُمَّةِ؛ فَاجْعَلْهُما لى سَبَبآ إلى نَيْلِ غُفرانِکَ، وَصَيِّرْهُما لى وُصْلَةً إلَى الْفَوْزِ بِرِضوانِکَ»[17] :
(معبودا! من ]براى نيل[ به درگاهت، به وسيلهاى جز نوازشهاى مهر و رأفت تو و دستاويزى جز مهربانيها و عواطف رحمتت و شفاعت و ميانجيگرى پيامبرت، پيامبر رحمت و و رهايى دهنده امّت از غم و غصّه و اندوه ندارم؛ پس اين دو را براى من سبب و وسيله نيل به آمرزشت، و پيوستن به كاميابى و رستگار شدن به رضا و خشنودىات بگردان.)
دهانِ تنگِ تو، داده به آبِ خضر، بقا لبِ چو قند تو، بُرد از نباتِ مصر، رواج
كنايه از اينكه: اى رسول گرامى! گفتار كوتاه تو نه فقط جانهاى آماده را حيات بخشيده و مىبخشد، كه حيات جاودانه به آنان مىدهد؛ كه: «يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا! إسْتَجيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ»[18] : (اى كسانى كه ايمان آوردهايد، هنگامى كه
خدا و رسول شما را براى آنچه كه مايه حيات و زندگانى شماست فرا مىخوانند اجابت كنيد.) و شيرينى كلامت، نبات مصر را از رواج انداخته است؛ پس حال :
چرا همى شكنى جان من! ز سَنْگدلى؟ دل ضعيف كه هست، او به نازكى چو زُجاج
اى جان من (رسول گرامى!) چرا با چنين مقام و منزلتى كه خداوندت داده، حل مشكل منِ دلشكسته را نمىنمايى، و بى عنايتى در امر حيات بخشىام دارى؟
فتاده در سَرِ حافظ، هواىِ چون تو شهى كمينهْ بنده خاكِ دَرِ تو بودى كاج!
اى ولى خدا! و اى رسول گرامى! در سرم عشق و محبتت افتاده، كاش به بندگى و خاكسارى درگاهت مىپذيرفتى.
[1] ـ مائده: 35.
[2] ـ صف: 6.
[3] ـ نساء: 41.
[4] ـ بحار الانوار، ج 102، ص 94، از روايت 2.
[5] ـ بحار الانوار، ج15، ص28.
[6] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، قصائد، ص 22.
[7] ـ بحارالانوار، ج 15، ص 4، از روايت 4.
[8] ـ سباء: 26.
[9] ـ توبه: 33.
[10] ـ نساء: 79.
[11] ـ مائدة: 15.
[12] ـ توبه : 32.
[13] ـ بحار الانوار، ج 102، ص 131 – 132.
[14] ـ انبياء: 107.
[15] ـ اسراء : 79.
[16] ـ بحار الانوار، ج 18، 373.
[17] ـ بحار الانوار، ج 94، ص 149.
[18] ـ انفال: 24.