غزل 53
غزل 53 ما هم اينهفته شد از شهر و بهچشممسالىاست حال هجرانتو چهدانى، كه چهمشكل حالى است؟ مَرْدُمِ ديده، ز لطف رخ او، در رخ او عكسخود ديد،و،گمانكرد كه مشكين خالى است اىكه انگشت …
غزل 53 ما هم اينهفته شد از شهر و بهچشممسالىاست حال هجرانتو چهدانى، كه چهمشكل حالى است؟ مَرْدُمِ ديده، ز لطف رخ او، در رخ او عكسخود ديد،و،گمانكرد كه مشكين خالى است اىكه انگشت …
غزل 52 خوشتر ز عيش و صحبت باغ و بهارچيست ساقى كجاست؟ گو سبب انتظار چيست؟[1] معنىّ آبِ زندگى و روضه اِرَم جز طَرْفِ جويبار و مِىِ خوشگوار چيست هر وقتِ خوش كه دست …
غزل 51 خلوت گزيده را، به تماشا چه حاجت است چون كوىدوست هست،بهصحرا چهحاجت است جانا! به حاجتى كه تو را هست با خداى آخر دمى بپرس، كه ما را چهحاجتاست اى پادشاهِ حُسن! …
غزل 50 به جان خواجه و حقّ قديم و عهدِ درست كه مونس دم صبحم، دعاى دولت توست سرشك من، كه ز طوفان نوح دست ببرد ز لوح سينه نيارست نقشِ مهر تو شست …
غزل 49 اى غايب از نظر! به خدا مىسپارمت جانم بسوختىّ و به دل دوست دارمت تا دامن كفن نكشم زيرِ پاى خاك باور مكن، كه دست زدامن بدارمت گر بايدم شدن سوىِ هاروتِ …
غزل 48 اى هدهدِ صبا! به سبا مىفرستمت بنگر كه از كجا به كجا مىفرستمت حيف است طايرى چو تو در خاكدانِ غم! زاينجا به آشيانِ وفا مىفرستمت در راه عشق، مرحله قرب و …
غزل 47 خدا چو صورت ابروى دلرباىِ تو بست گشادِ كار من اندر كرشمههاى تو بست هزار سرو چمن را به خاك راه نشاند زمانه، تا قَصَبِ زَرْكِشِ قباىِ تو بست مرا و مرغ …
غزل 46 زلفِآشفته و خوىكرده و خندانْ لب و مست پيرهن چاك و غزلخوان و صراحى در دست نرگسش عربده جوى و لبش افسوس كنان نيمشب مست به بالين من آمد بنشست سر فراگوش …
غزل 45 شكفته شد گُل حَمرا و گشت بلبل مست صلاىِ سرخوشى،اى صوفيان بادهپرست! اساس توبه، كه در محكمى چو سنگ نمود ببين كه جامِ زُجاجى،چگونهاش بشكست بيار باده، كه دربارگاه استغنا چهپاسبانو چهسلطان …