غزل 62
غزل 62 بنال بلبل! اگر با مَنَت سَرِ يارى است كه ما دو عاشق زاريم و كارِ ما، زارىاست در آن چمن، كه نسيمى وزد زِ طُرّه دوست چه جاى دم زدنِ نافههاى تاتارى …
غزل 62 بنال بلبل! اگر با مَنَت سَرِ يارى است كه ما دو عاشق زاريم و كارِ ما، زارىاست در آن چمن، كه نسيمى وزد زِ طُرّه دوست چه جاى دم زدنِ نافههاى تاتارى …
غزل 61 يا رب! آن شمعِ شبْافروز زِكاشانه كيست؟ جان ما سوخت، بپرسيد كه جانانه كيست؟ حاليا خانهْ براندازِ دل و دين من است تا همْآغوش كه مىباشد و هم خانه كيست؟ باده لعلِ …
غزل 60 اگرچه باده، فرح بخش وباد، گُلبيز است بهبانگچنگمخور مِىْ،كهمحتسب تيزاست صُراحىاىّ و حريفى گرت به دست افتد به عيش كوش، كه ايّام فتنه انگيز است در آستينِ مُرقَّع، پياله پنهان كن كه …
غزل 59 كنون كه در كفِ گُل، جامِ باده صاف است به صد هزار زبان، بلبلش در اوصاف است بخواه دفترِ اشعار و راهِ صحرا گير چه وقتِ مدرسه و بحثِ كشف و كشّاف …
غزل 58 ما را ز خيال تو، چه پرواى شراب است خُم گو سَرِ خود گير، كه خمخانه خراباست گر خمر بهشت است، بريزيد كه بىدوست هر شَرْبَت عَذْبم كه دهى، عين عذاباست افسوس! …
غزل 57 اگر به لطف بخوانى، مزيد الطاف است وگر به قهر برانى، درونِ ما صاف است بيان وصف تو گفتن، نه حدّ امكان است چرا كه وصف تو، بيرون ز حدّ اوصاف است …
غزل 56 گل دربَرْ و مِىْ در كف و معشوقه به كام است سلطان جهانم بهچنين روز غلام است گو شمع ميآريد در اين جمع، كه امشب در مجلس ما، ماهِ رُخِ دوست تمام …
غزل 55 در دير مغان آمد، يارم قدحى در دست مست از مِىْ و ميخواران از نرگسِ مستش مست از نعلِ سمند او، شكل مَهِ نو پيدا وز قدّ بلند او، بالاىِ صنوبر پست …
غزل 54 صحنبستانذوقبخش وصحبت يارانخوش است وقتگلخوشباد!كزوىوقتمىخوارانخوشاست از صبا هر دم مشام جانِ ما خوش مىشود آرىآرى، طيبِ انفاس هواداران خوشاست ناگشودهْ گُل نقاب، آهنگِ رحلت ساز كرد نالهكن بلبل، كه گلبانگ دل افكاران …