غزل 89
غزل 89 ساقىام خضر است و مِىْ، آبِ حيات توبه از مِىْ چون كنم؟ هيهات! هات باده تلخ از لبِ شيرينْ لبان در حلاوت، مىبرد آب از نبات چون دمِ عيسى، نسيم او، ز …
غزل 89 ساقىام خضر است و مِىْ، آبِ حيات توبه از مِىْ چون كنم؟ هيهات! هات باده تلخ از لبِ شيرينْ لبان در حلاوت، مىبرد آب از نبات چون دمِ عيسى، نسيم او، ز …
غزل 88 يا رب! سببى ساز كه يارم به سلامت بازآيد و برهاندماز جنگِ ]ظ:چنگِ [ملامت خاكِ رَهِ آن يارِ سفر كرده بياريد تا چشمِ جهانْ بين كُنَمَش جاىِ اقامت قرياد! كه از شش …
غزل 87 ز آن يارِ دلنوازم، شكرى است با شكايت گر نكته دانِ عشقى، خوش بشنو اين حكايت : بىمزد بود و منّت، هر خدمتى كه كردم يا رب! مباد كس را مخدومِ بىعنايت! …
غزل 86 ز گريه مردمِ چشمم، نشسته در خوناست ببينكه در طَلَبَت، حالِ مردمان چوناست بهياد لعل لب و چشمِ مستِ ميگونت ز جامِ غم، مِىِ لعلى كه مىخورم، خون است ز مشرقِ سر …
غزل 85 چه لطف بُود كه ناگاه، رَشْحَه قَلَمت حقوقِ خدمتِ ما، عرضه كرد بر كَرَمت؟ به نوكِ خامه، رَقَم كردهاى سلامِ مرا كه كارخانه دوران مباد بىرقمت! نگويم از من بىدل، به سهو …
غزل 84 بحرى است بحرِ عشق كه هيچش كناره نيست آنجا جز آنكه جان بسپارند، چاره نيست آن دم كه دل بهعشق دهى،خوش دمى بود در كارِ خير، حاجتِ هيچ استخاره نيست ما را …
غزل 83 حاصلِ كارگهِ كَوْن و مكاناين همه نيست باده پيش آر، كه اسبابِ جهان اين همه نيست از دل و جان،شَرَفِ صُحْبتِ جانان غرضاست همه آن است وگرنه، دل و جان اين همه …
غزل 82 عارف از پرتوِ مِىْ، رازِ نهانى دانست گوهرِ هر كس از اين لعل، توانى دانست شرحِ مجموعه گُل، مُرغ سَحَر داند و بس كه نه هر كو وَرَقى خواند، معانى دانست عرضه …
غزل 81 به دام زلف تو، دل مبتلاىِ خويشتناست بِكُش به غمزه، كه اينش سزاىِ خويشتن است گرت ز دست برآيد، مرادِ خاطر ما ببخش زود، كه خيرى براى خويشتناست به جانت اى بُتِ …