غزل 70
غزل 70 دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت: با ما منشين، كز تو سلامت برخاست كه شنيدى كه دراين بزم، دمى خوش شست كه نه در آخرِ صحبت، بهندامت برخاست؟! …
غزل 70 دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت: با ما منشين، كز تو سلامت برخاست كه شنيدى كه دراين بزم، دمى خوش شست كه نه در آخرِ صحبت، بهندامت برخاست؟! …
غزل 69 در اين زمانه، رفيقى كه خالى از خَلَ است صراحىِ مِىِ ناب و سفينه غزل است جريده رو، كه گذرگاهِ عافيت تنگ است پياله گير، كه عُمْرِ عزيز بىبدل است نه من …
غزل 68 خيالِ روىِتو در هر طريق، هَمْرَهِ ماست نسيمِ موىِ تو، پيوندِ جانِ آگه ماست ببين كه سيب زنخدان او چه مىگويد؟ هزار يوسفِمصرى، فتاده در چَهِ ماست به رغمِ مدّعيانى كه مَنْعِ …
غزل 67 حُسنت به اتّفاقِ ملاحت، جهان گرفت آرى، به اتّفاق، جهان مىتوان گرفت افشاىِ رازِ خلوتيان خواست كرد شمع شكر خدا! كه سِرِّ دلش، در زبان گرفت مىخواست گُل، كه دم زَنَد از …
غزل 66 حالِ دل با تو گفتنم هَوَس است خبرِ دل شِنُفْتَنَم هَوَس است طمعِ خام بين، كه قصّه فاش از رقيبان، نهفتنم هوس است شبِ قَدْرى چنين عزيز و شريف با تو تا …
غزل 65 جز آستان توام در جهان پناهى نيست سَرِ مرا بجز اين در، حواله گاهى نيست عدو چو تيغ كشد، من سپر بيندازم كه تير ما بجز از نالهاىّ و آهى نيست چرا …
غزل 64 عيبِ رندان مكن اىزاهدِ پاكيزه سرشت! كه گناه دگرى، بر تو نخواهند نوشت من اگر نيكم اگر بد، تو برو خود را باش هركسى آن دِرْوَدَ عاقبِ كار، كه كشت همه كس …
غزل 63 اگر چه عرضِ هنر پيشِ يار بىادبى است زبانْ خموش و ليكن، دهان پُر از عربىاست پرى،نهفته رُخ و ديو، در كرشمه و ناز بسوختعقلزحيرت،كهاينچهبوالعجبىاست؟ سبب مپرس كه چرخ از چه سفله …
غزل 62 بنال بلبل! اگر با مَنَت سَرِ يارى است كه ما دو عاشق زاريم و كارِ ما، زارىاست در آن چمن، كه نسيمى وزد زِ طُرّه دوست چه جاى دم زدنِ نافههاى تاتارى …