غزل 106
غزل 106 مَردمِ ديده ما، جز به رخت ناظر نيست دلِ سر گشته ما، غير تو را ذاكر نيست اشكم احرامِ طوافِ حَرَمت مىبندد گرچه از خونِ دلِ ريش، دمى طاهر نيست بسته دام …
غزل 106 مَردمِ ديده ما، جز به رخت ناظر نيست دلِ سر گشته ما، غير تو را ذاكر نيست اشكم احرامِ طوافِ حَرَمت مىبندد گرچه از خونِ دلِ ريش، دمى طاهر نيست بسته دام …
غزل 105 مدامم مست مىدارد نسيمِ جَعْدِگيسويت خرابم مىكند هر دم فريبِ چشمِ جادويت پس از چندين شكيبايى، شبى يارب! توان ديدن كه شمع ديده افروزيم، در محرابِ ابرويت؟ سوادِ لوحِ بينش را، عزيز …
غزل 104 شنيدهام سخنى خوش كه پيرِ كنعان گفت : فراقِ يار نه آن مىكند كه بتوان گفت حديثِ هول قيامت كه گفت واعظِ شهر كنايتى است كه از روزگارِ هجران گفت نشانِ يار …
غزل 103 ساقى! بيا كه يار زِ رُخ پرده بر گرفت كارِ چراغِ خلوتيان باز در گرفت آن شمعِ سَر گرفته دگر چهره بر فروخت وآن پيرِ سالخورده جوانى ز سر گرفت آن عشوه …
غزل 102 رواقِ مَنْظَر جشمِ من آشيانه توست كرم نما و فرود آ، كه خانه خانه توست به لطف خال و خط از عارفان ربودى دل لطيفههاى عَجَب زير دام و دانه توست دلت …
غزل 101 كس نيست كه افتاده آن زُلفِ دو تا نيست در رهگذرى نيست كه دامى ز بلا نيست روى تو مگر آينه لطف الهى است حقّا كه چنين است و در اين، روى …
غزل 100 روشن از پرتوِ رويت، نظرى نيست كه نيست منّتِ خاكِ درت، بر بصرى نيست كه نيست ناظرِ روى تو صاحب نظرانند، ولى سِرِّ گيسوىِ تو، در هيچ سرى نيست كه نيست اشك …
غزل 99 خَمى كه ابروىِ شوخ تو در كمان انداخت به قصدِ جانِ منِ زارِ ناتوان انداخت شراب خورده و خوى كرده، كى شدى به چمن كه آبِ روى تو آتش در ارغوان انداخت …
غزل 98 هر آن خجسته نظر، كز پى سعادت رفت به كُنجِ ميكده و خانه ارادت رفت ز رطلِ دُرد كشان كشف كرد سالکِ راه رموزِ غيب كه در عالم شهادت رفت بيا و …