غزل 151
غزل 151 تُركِ من چون جعدِ مشكين گردِ كاكل بشكندلاله را دلْ خون كند، بازارِ سنبل بشكند ور خرامان سَروِ گلبارش كند ميلِ چمن سرو را از پا در اندازد، دلِ گل بشكند تا …
غزل 151 تُركِ من چون جعدِ مشكين گردِ كاكل بشكندلاله را دلْ خون كند، بازارِ سنبل بشكند ور خرامان سَروِ گلبارش كند ميلِ چمن سرو را از پا در اندازد، دلِ گل بشكند تا …
غزل 150 تنت به نازِ طبيبان نيازمند مباد!وجودِ نازُكت آزرده گزند مباد! سلامتِ همه آفاق در سلامتِ توست به هيچ عارضه، شخصِ تو دردمند مباد در اين چمن چو در آيد خزان به يغمايى …
غزل 149 ترسم كه اشك در غمِ ما پرده در شودوين رازِ سر به مُهر به عالَم سَمَر شود گويند: سنگ، لعل شود در مقامِ صبر آرى شود، وليك به خونِ جگر شود خواهم …
غزل 148 تا ز ميخانه و مى نام و نشان خواهد بودسَرِ ما خاكِ رهِ پيرِ مغان خواهد بود حلقه پيرِ مغانم ز ازل در گوش است ما همانيم كه بوديم و همان خواهد …
غزل 147 پيش از اينت بيش از اين غمخوارىِ عشّاق بودمهر ورزىِّ تو با ما، شهره آفاق بود ياد باد آن صحبتِ شبها كه با زُلفِ توام بحث سرِّ عشق و ذكرِ حلقه عشّاق …
غزل 146 بر سر آنم كه گر ز دست بر آيددست به كارى زنم كه غصّه سر آيد خلوتِ دل نيست جاى صحبتِ اغيار ديو چو بيرون رود فرشته در آيد صحبت حكّام، ظلمتِ …
غزل 145 بوى خوشِ تو هر كه ز بادِ صبا شنيداز يارِ آشنا سخنِ آشنا شنيد اينش سزا نبود دلِ حق گذار من كز غمگسارِ خود سخنِ ناسزا شنيد اى شاهِ حسن! چشم به …
غزل 144 بهكوى ميكده يارب! سحر چه مشغله بودكه جوشِ شاهد وساقى وشمع و مشعله بود حديث عشق كه از حرف و صوت مستغنىاست به ناله دف و نى در خروش و ولوله بود …
غزل 143 بَريد بادِ صبا دوشم آگهى آوردكه روزِ محنت و غم رو به كوتهى آورد به مطربانِ صبوحى دهيم جامه پاك بدين نويد كه بادِ سحرگهى آورد نسيم زلفِ تو شد خضرِ راهم …