غزل 169
غزل 169 ديدى اى دل! كه غمِ يار دگر بار چه كرد؟چون بشد دلبر و با يارِ وفادار چه كرد؟ آه از آن نرگسِ جادو كه چه بازى انگيخت! واى از آن مست كه …
غزل 169 ديدى اى دل! كه غمِ يار دگر بار چه كرد؟چون بشد دلبر و با يارِ وفادار چه كرد؟ آه از آن نرگسِ جادو كه چه بازى انگيخت! واى از آن مست كه …
غزل 168 دلا! بسوز، كه سوزِ تو كارها بكنددعاىِ نيم شبى، دفعِ صد بلا بكند عتابِ يارِ پرى چهره، عاشقانه بكش كه يك كرشمه، تلافىّ صد جفا بكند ز مُلک تا ملكوتش حجاب بر …
غزل 167 دل از من برد و روى از من نهان كردخدا را با كه اين بازى توان كرد؟ شبِ تنهايىام در قصدِ جان بود خيالش لطفهاى بيكران كرد چرا چون لاله خونين دل …
غزل 166 دلبر برفت و دلشدگان را خبر نكرديادِ حريفِ شهر و رفيقِ سفر نكرد يا بختِ من طريقِ محبّت فرو گذاشت يا او به شاهراهِ حقيقت گذر نكرد من ايستاده تا كُنَمش جان …
غزل 165 خستگان را چو طلب باشد و قوّت نبودگر تو بيداد كنى، شرطِ مروّت نبود ما جفا از تو نديديم و تو هم نَپْسَندى آنچه در مذهبِ اربابِ فتوّت نبود تا به افسون …
غزل 164 خوش آمد گل و زآن خوشتر نباشدكه در دستت بجز ساغر نباشد زمانِ خوشدلى درياب درياب كه دايم در صدف گوهر نباشد غنيمت دان و مىخور در گلستان كه گل تا هفته …
غزل 163 خوش است خلوت اگر يار، يارِ من باشدنه من بسوزم و او شمعِ انجمن باشد من آن نگين سليمان به هيچ نستانم كه گاه گاه در او دستِ اهرمن باشد روا مدار …
غزل 162 خسروا! گوىِ فَلَک در خمِ چوگانِ تو باد!ساحتِ كَوْن و مكان، عرصه ميدانِ تو باد! همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد صيتِ خُلقِ تو كه پيوسته نگهبانِ تو باد! زلفِ خاتونِ …
غزل 161 حُسن تو هميشه در فزون باد!رويت همه ساله لاله گون باد! اندر سَرِ من هواى عشقت هر روز كه هست، در فزون باد! قدِّ همه دلبران عالَم در خدمتِ قامتت نگون باد! …