غزل 178
غزل 178 دى پيرِ مى فروش كه ذكرش به خير باد!گفتا: شراب نوش و غم دل ببر زِ ياد گفتم: به باد مىدهدم باده نام و ننگ گفتا: قبول كن سخن و هرچه باد، …
غزل 178 دى پيرِ مى فروش كه ذكرش به خير باد!گفتا: شراب نوش و غم دل ببر زِ ياد گفتم: به باد مىدهدم باده نام و ننگ گفتا: قبول كن سخن و هرچه باد، …
غزل 177 ديرى است كه دلدار پيامى نفرستادننوشت كلامىّ و سلامى نفرستاد صد نامه فرستادم و آن شاه سواران پيكى ندوانيد و پيامى نفرستاد سوىِ منِ وَحْشى صفتِ عقل رميده آهو روشى، كبك خرامى …
غزل 176 دادگرا! فلك تو را، جرعه كشِ پياله باد!دشمنِ دل سياه تو، غرقه به خون چو لاله باد! ذروه كاخِ رفعتت راست ز فرطِ ارتفاع راهروان وَهْم را راه هزار ساله باد! زلفِ …
غزل 175 دلِ من به دَوْرِ رُويت، ز چمن فراغ داردكهچو سرو، پاىْ بند است وچو لاله،داغ دارد سرِ ما فرو نيايد به كمانِ ابروى كس كه درون گوشه گيران، ز جهان فراغ دارد …
غزل 174 دوش ديدم كه ملائك دَرِ ميخانه زدندگلِ آدم بسرشتند و به پيمانه زدند ساكنانِ حرمِ سرِّ عفافِ ملكوت با منِ راه نشين باده مستانه زدند شكرِ ايزد كه ميانِ من و او …
غزل 173 دوش وقتِ سحر از غصّه نجاتم دادندواندر آن ظلمتِ شب، آبِ حياتم دادند بى خود از شعشعه پرتوِ ذاتم كردند باده از جامِ تجلّىِ صفاتم دادند چه مبارك سحرى بود …
غزل 172 در نظر بازى ما بى خبران حيرانندمن چنينم كه نمودم، دگر ايشان دانند عاقلان نقطه پرگار وجودند، ولى عشق داند كه در اين دائره سر گردانند وصف رخساره خورشيد ز خُفّاش مپرس …
غزل 171 دانى كه چنگ و عُود چه تقرير مىكنند؟پنهان خوريد باده، كه تكفير مىكنند ناموسِ عشق و رونق عشّاق مىبرند عيبِ جوان و سرزنشِ پير مىكنند جز قلب تيره هيچ نشد حاصل …
غزل 170 دست در حلقه آن زلفِ دو تا نتوان كردتكيه بر عهدِ تو و بادِ صبا نتوان كرد آنچه سعى است من اندر طلبت بنمودم اين قدر هست كه تغييرِ قضا نتوان كرد …