غزل 205
غزل 205 سالها دل طلب جام جم از ما ميكردآنچه خود داشت زبيگانه تمنّا ميكرد گوهرى كز صدف كون و مكان بيرون بود طلب از گمشدگان لب دريا مىكرد بيدلى در همه …
غزل 205 سالها دل طلب جام جم از ما ميكردآنچه خود داشت زبيگانه تمنّا ميكرد گوهرى كز صدف كون و مكان بيرون بود طلب از گمشدگان لب دريا مىكرد بيدلى در همه …
غزل 204 ز دل بر آمدم و كار بر نمىآيدز خود بدر شدم و يار در نمىآيد مگر بروى دلاراى يار من ورنه بهيچ گونه دگر كار بر نمىآيد در اين خيال بسر شد …
غزل 203 حافظ خلوت نشين دوش بميخانه شداز سر پيمان گذشت بر سر پيمانه شد شاهد عهد شباب آمده بودش بخواب باز به پيرانه سر عاشق و ديوانه شد مغبچهاى ميگذشت راهزن دين و …
غزل 202 روز هجران و شب فرقت يار آخر شدزدم اين فال و گذشت اختر و كار آخر شد آن همه ناز و تنعم كه خزان ميفرمود عاقبت در قدم باد بهار آخر شد …
غزل 201 رسيد مژده كه آمد بهار و سبزه دميدوظيفه گر برسد مصرفش گلست و نبيد صفير مرغ برآمد بط شراب كجاست فغان فتاد به بلبل نقاب گل كه دريد ز روى ساقى مهوش …
غزل 200 روشنى طلعت تو ماه نداردپيش تو گل رونق گياه ندارد جانب دلها نگاهدار كه سُلطان ملك نگيرد اگر سپاه ندارد ديدهام آن چشم دل سيه كه تو دارى جانب هيچ آشنا نگاه …
غزل 199 رسيد مژده كه ايام غم نخواهد ماندچنان نماند و چنين نيز هم نخواهد ماند من ار چه در نظر يار خاكسار شدم رقيب نيز چنين محترم نخواهد ماند چو پردهدار بشمشير ميزند …
غزل 198 روز وصل دوستداران ياد بادياد باد آن روزگاران ياد باد اين زمان در كس وفادارى نماند ز آن وفاداران و ياران ياد باد كامم از تلخى غم چون زهر گشت بانگ نوش …
غزل 197 راهى بزن كه آهى بر ساز آن توان زدشعرى بخوان كه با او رطل گران توان زد بر آستان جانان گر سر توان نهادن گلبانگ سر بلندى بر آسمان توان زد در …