غزل 241
غزل 241 كارم ز دور چرخ به سامان نمىرسدخون شد دلم ز درد و بهدرمان نمىرسد چون خاك راه پست شدم همچو باد و باز تا آبرو نمىرودم نان نمىرسد پى پارهاى نميكنم از …
غزل 241 كارم ز دور چرخ به سامان نمىرسدخون شد دلم ز درد و بهدرمان نمىرسد چون خاك راه پست شدم همچو باد و باز تا آبرو نمىرودم نان نمىرسد پى پارهاى نميكنم از …
غزل 240 گرچه بر واعظ شهر اين سخن آسان نشودتا ريا ورزد و سالوس مسلمان نشود رندى آموز و كرم كن كه نه چندين هنراست حيوانى كه ننوشد مى و انسان نشود گوهر پاك …
غزل 239 گفتم كه خطا كردى و تدبير نه اين بودگفتا چه توان كرد كه تقدير چنين بود گفتم كه خدا داد مرادت بوصالش گفتا كه مرادم بوصالش نه همين بود گفتم كه قرين …
غزل 238 كنون كه در چمن آمد گل از عدم بوجودبنفشه در قدم او نهاد سر بسجود بنوش جام صبوحى بناله دف و چنگ ببوس غبغب ساقى بنغمه نى و عود بباغ تازه كن …
غزل 237 گوهر مخزن اسرار همان است كه بودحقه مهر بدان مهر و نشان است كه بود از صبا پرس كه ما را همه شب تا دم صبح بوى زلف تو همان مونس جان …
غزل 236 گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آيدگفتم كه ماه من شو گفتا اگر برآيد گفتم ز مهرورزان رسم وفا بياموز گفتا ز ماه رويان اين كار كمتر آيد گفتم كه بوى[1] …
غزل 235 گل بىرخ يار خوش نباشدبىباده بهار خوش نباشد طرف چمن و هواى بستان بى لاله عِذار خوش نباشد رقصيدن سرو و حالت گل بى صوت هزار خوش نباشد باغگل ومل …
غزل 234 كى شعر تر انگيزد خاطر كه حزين باشديكنكته در اين معنى گفتيم و همين باشد از لعل تو گر يابم انگشترى زنهار صد ملك سليمانم در زير نگين باشد غمناك نبايد بود …
غزل 233 گداخت جان كه شود كار دل تمام و نشدبسوختيم در اين آرزوى خام و نشد فغان كه در طلب گنج گوهر مقصود شدم خراب جهانى ز غم تمام و نشد دريغ و …