غزل  250

غزل  250  مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شدقضاى آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد مرا روز ازل كارى بجز رندى نفرمودند         هر آن‌قسمت كه آنجا شد كم و افزون نخواهد …

غزل  250 ادامه مطلب »

غزل  249

غزل  249 مرا مى دگر باره از دست بردبه من باز آورْد مىْ، دستبرد هزار آفرين بر مى سرخ باد         كه از روى ما رنگ زردى ببرد بنازيم دستى كه انگور چيد         مريزاد پايى …

غزل  249 ادامه مطلب »

غزل  248

غزل  248  من وصلاح وسلامت؟ كس اين گمان نبردكه كس به رند خرابات، ظنِّ آن نبرد من اين مرقّعِ پشمينه بهر آن دارم         كه زير خرقه كشم مى، كس اين گمان نبرد مباش غرّه …

غزل  248 ادامه مطلب »

غزل  247

غزل  247 معاشران ز حريف شبانه ياد آريدحقوق بندگىِ مخلصانه ياد آريد چو در ميان مراد آوريد دست اميد         ز عهد صحبت ما در ميانه ياد آريد چو عكس باده كند جلوه در رخ …

غزل  247 ادامه مطلب »

غزل  246

غزل  246 مسلمانان مرا وقتى دلى بودكه با وى گفتمى گر مشكلى بود دلى همدرد و يارى مصلحت بين         كه استظهار هر اهل دلى بود به گردابى چو مى‌افتادم از غم         به تدبيرش، اميدِ …

غزل  246 ادامه مطلب »

غزل  244

غزل  244  مطرب عشق عجب ساز و نوايى دارد         نقشِ هر پرده كه زد، راه به جايى دارد عالم از ناله عشّاق مبادا خالى         كه خوش آهنگ و فرح بخش صدايى دارد پير دُردى …

غزل  244 ادامه مطلب »

غزل  243

غزل  243 مژده اى دل كه مسيحا نفسى مى‌آيدكه ز انفاس خوشش بوى كسى مى‌آيد از غم و درد مكن ناله و فرياد كه دوش         زده‌ام فالى و فرياد رسى مى‌آيد ز آتش وادى …

غزل  243 ادامه مطلب »

غزل  242

غزل  242 مرا به‌رندى و عشق، آن فضول عيب‌كندكه اعتراض بر اسرار علم غيب كند كمال صدق ومحبّت ببين نه نقص گناه         كه هر كه بى‌هنر افتد نظر به عيب كند چنان بزد ره …

غزل  242 ادامه مطلب »

اسکرول به بالا