غزل 268
غزل 268 هرگزم مهر تو از لوح دل و جان نرودهرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود آنچنان مهر توام در دل و جان جاى گرفت كه گرم سر برود مهر تو از …
غزل 268 هرگزم مهر تو از لوح دل و جان نرودهرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود آنچنان مهر توام در دل و جان جاى گرفت كه گرم سر برود مهر تو از …
غزل 267 هر كه را با خط سبزت سر سودا باشدپاى از اين دايره بيرون ننهد تا باشد در قيامت كه سر از خاك لحد برگيرم داغ سوداى توام سرّ سُويدا باشد ظلّ ممدود …
غزل 266 هماى اوج سعادت به دام ما افتداگر تو را گذرى بر مقام ما افتد حباب وار بر اندازم از نشاط كلاه اگر ز روى تو عكسى به جام ما افتد به بارگاه …
غزل 265 هر آنكه جانب اهل وفا نگهداردخداش در همه حال از بلا نگهدارد گرت هواست كه معشوق نگسلد پيوند نگاهدار سررشته تا نگهدارد حديث دوستنگويم مگر بهحضرت دوست كه آشنا سخن آشنا نگهدارد …
غزل 264 هر آن كو خاطر مجموع و يار نازنين داردسعادت همدم او گشت و دولت هم قرين دارد جناب عشق را درگه بسى بالاتر از عقل است كسى آن آستان بوسد كه جان …
غزل 262 واعظان كاين جلوه در محراب و منبر مىكنندچونبهخلوت مىروند آنكار ديگر مىكنند مشكلى دارم ز دانشمند مجلس باز پرس توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مىكنند گوييا باور نمىدارند روز داورى كاين …
غزل 263 هر كه شد محرم دل در حرم يار بماندوانكه اين كار ندانست در انكار بماند اگر از پرده برون شد دل من عيب مكن شكر ايزد كه نه در پرده پندار بماند …
غزل 261 نسبت رويت اگر با ماه و پروين كردهاند صورتناديده تشبيهى بهتخمين كردهاند شمّهاى از داستان عشق شور انگيز ماست آن حكايتها كه از فرهاد و شيرين كردهاند نكهت جان بخش دارد خاكِ …
غزل 260 نقد صوفى نه همه صافى بىغش باشداى بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد صوفى ما كه ز درد سحرى مست شدى شامگاهش نگران باش، كه سرخوش باشد خوش بود گر محك تجربه …