غزل  284

غزل  284  ميخوارگان كه باده به رطل گران خورندرطل گران ز بهر غم بيكران خورند در باده نور عارض معشوق ديده‌اند         رطل گران به قوت بازوى آن خورند رطل گران ز دل برد انديشه …

غزل  284 ادامه مطلب »

غزل  282

غزل  282  زهى خجسته زمانى كه يار باز آيدبه كام غمزدگان غمگسار باز آيد در انتظار خدنگش همى طپد دل صيد         خيال آنكه به رسم شكار باز آيد مقيم بر سر راهش نشسته‌ام چون …

غزل  282 ادامه مطلب »

غزل  279

غزل  279  بوى مشك ختن از باد صبا مى‌آيداين چه بادى است كز او بوى شما مى‌آيد مى‌دهد مژده به يعقوب حزين از يوسف         يا نويدى ز سليمان به سبا مى‌آيد نكهت مشك ختن …

غزل  279 ادامه مطلب »

غزل  281

غزل  281  سر سوداى تو اندر سر ما مى‌گرددتو ببين در سر شوريده چها مى‌گردد هر كه دل در خم چوگان سر زلف تو بست         لاجرم گوى صفت بى‌سر و پا مى‌گردد هر چه …

غزل  281 ادامه مطلب »

غزل  280

غزل  280  ساقى اندر قدحم باز مى گلگون كرددر مى كهنه ديرينه ما افيون كرد ديگران را مى ديرينه برابر مى‌داد         چون به اين دلشده خسته رسيد افزون كرد اين قدح هوشِ مرا جمله …

غزل  280 ادامه مطلب »

غزل  278

غزل  278  آنان كه خاك را به نظر كيميا كنندآيا بود كه گوشه چشمى به ما كنند دردم نهفته به ز طبيبان مدّعى         باشد كه از خزانه غيبش دوا كنند چون حسن عاقبت نه …

غزل  278 ادامه مطلب »

اسکرول به بالا