غزل 313
غزل 313 بيا و كشتى ما در شط شراب اندازغريو و ولوله در جان شيخ و شاب انداز مرا به كشتى باده درافكن اى ساقى كه گفتهاند نكويى كن و در آب انداز ز …
غزل 313 بيا و كشتى ما در شط شراب اندازغريو و ولوله در جان شيخ و شاب انداز مرا به كشتى باده درافكن اى ساقى كه گفتهاند نكويى كن و در آب انداز ز …
غزل 312 هزار شكر كه ديدم به كام خويشت بازتو را بهكام خود و با تو خويشرا دمساز روندگان حقيقت ره بلا سپرند رفيق عشق چه غم دارد از نشيب و فراز غم حبيب …
غزل 311 منم كه ديده به ديدار دوست كردم بازچه شكر گويمت اى كارساز بنده نواز نيازمند بلا گو رخ از غبار مشوى كه كيمياى مراد است خاك كوى نياز به يك دو قطره …
غزل 310 منم غريب ديار و تويى غريب نوازدمى به حال غريب ديار خود پرداز به هر كمند كه خواهى بگير و بازم بند به شرط آنكه ز كارم نظر نگيرى باز بر آستان …
غزل 309 صبا به مقدم گل راح رُوح بخشد بازكجاست بلبل خوشگوى گو برآر آواز دلا ز هجر مكن ناله ز آنكه در عالم غماست وشادى وخار وگل ونشيب وفراز دوتا شدم چو كمان …
غزل 308 بر نيامد از تمنّاى لبت كامم هنوزبر اميد جام لعلت دُردى آشامم هنوز روز اول رفت دينم در سر زلفين تو تا چه خواهدشد دراين سودا سرانجاممهنوز از خطا گفتم شبى موى …
غزل 307 به راه ميكده عشّاق راست در تك و تازهمان نياز كه حجّاج را به راه حجاز چه گويمت كه ز سوز درون چه مىبنيم ز اشك پرس حكايت كه من نِيَم غمّاز …
غزل 306 اى سرو ناز حسنكه خوش مىروى به نازعشّاق را به ناز تو هر لحظه صد نياز فرخنده باد طالع نازت كه در ازل ببريدهاند بر قد سروت قباى ناز آن را كه …
غزل 305 يوسف گمگشته باز آيد به كنعان غم مخوركلبه احزان شود روزى گلستان غم مخور اين دل غمديده حالش به شود دل بد مكن وين سرشوريده باز آيد به سامان غم مخور دور …