غزل 331
غزل 331 ببرد از من قرار و طاقت و هوشبت سنگين دل سيمين بنا گوش نگارى چابكى شوخى پرىوش حريفى مهوشى تركى قبا پوش[1] ز تاب آتش سوداى عشقش بسان ديگ دايم مىزنم جوش …
غزل 331 ببرد از من قرار و طاقت و هوشبت سنگين دل سيمين بنا گوش نگارى چابكى شوخى پرىوش حريفى مهوشى تركى قبا پوش[1] ز تاب آتش سوداى عشقش بسان ديگ دايم مىزنم جوش …
غزل 330 باغبان گر پنجروزى صحبت گل بايدشبر جفاى خار هجران صبر بلبل بايدش اى دل اندر بند زلفش از پريشانى منال مرغ زيرك چون بهدام افتدتحمّل بايدش با چنين زلف ورخى بادش نظربازى …
غزل 329 باز آى و دل تنگ مرا مونس جان باشوين سوخته را محرم اسرار نهان باش ز آن باده كه در مصطبه عشق فروشند ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان …
غزل 328 اىدل غلام شاه جهان باش و شاه باشپيوسته در حمايت لطف اله باش از خارجى هزار به يك جو نمىخرند گو كوه تا به كوه منافق سپاه باش چون احمدم شفيع بود …
غزل 327 اگر رفيق شفيقى درست پيمان باشحريف حجره و گرمابه و گلستان باش شكنج زلف پريشان به دست باد مده مگو كه خاطر عشاق گو پريشان باش گرت هواست كه با خضر همنشين …
غزل 326 گلعذارى ز گلستان جهان ما را بسزين چمن سايه آن سرو روان ما را بس من و هم صحبتى اهل ريا دورم باد از گرانان جهان رطل گران ما را بس قصر …
غزل 325 دلا رفيق سفر، بخت نيكخواهت بسنسيم روضه شيراز، پيك راهت بس دگر ز منزل جانان سفر مكن درويش كه سير معنوى و كنج خانقاهت بس به صدر مصطبه بنشين و ساغر مى …
غزل 324 در ضمير ما نمىگنجد بغير از دوست كسهر دو عالمرا بهدشمن ده كه ما را دوستبس يار گندم گون ما گر ميل كردى نيم جو هر دو عالم پيش چشم ما نمودى …
غزل 323 درد عشقى كشيدهام كه مپرسزهر هجرى چشيدهام كه مپرس گشتهام در جهان و آخر كار دلبرى برگزيدهام كه مپرس آنچنان در هواى خاك درش مىرود آب ديدهام كه مپرس بى تو در …