غزل  349

غزل  349 يا رب آن نوگل خندان كه سپردى به منشمى‌سپارم به تو از چشم حسُود چمنش همره اوست دلم، باد به هر جا كه رود         همّت اهل كرم بدرقه جان و تنش گر …

غزل  349 ادامه مطلب »

غزل  348

غزل  348 هاتفى از گوشه ميخانه دوشگفت ببخشند گنه مى بنوش عفو الهى بكند كار خويش         مژده رحمت برساند سروش اين خرد خام به ميخانه بر         تا مى لعل آوردش خون به جوش عفو …

غزل  348 ادامه مطلب »

غزل  347

غزل  347 مرا كارى است مشكل با دل خويشكه گفتن مى‌نيارم مشكل خويش خيالت داند و جان من از غم         كه هر شب در چه‌كارم با دل خويش زواپس ماندگان يادى كن آخر         چه …

غزل  347 ادامه مطلب »

غزل  346

غزل  346 مجمع خوبى ولطفاست عذار چو مهشليكنش مهر و وفا نيست خدايا بدهش دلبرم شاهد و طفل‌است و به بازى روزى         بكشد زارم و در شرع نباشد گنهش چارده ساله بتى چابك و …

غزل  346 ادامه مطلب »

غزل  345

غزل  345 ما آزموده‌ايم در اين شهر بخت خويشبايد برون كشيد از اين ورطه رخت خويش از بس كه دست مى‌گزم و آه مى‌كشم         آتش زدم چو گل به‌تن لخت لخت خويش دوشم زبلبلى …

غزل  345 ادامه مطلب »

غزل  344

غزل  344   كنار آب و پاى بيد وطبع شعر ويارى خوشمعاشر دلبرى شيرين و ساقى گلعذارى خوش الا اى طاير دولت كه قدر وقت مى‌دانى         گوارا بادت اين‌عشرت كه دارى روزگارى خوش عروس …

غزل  344 ادامه مطلب »

غزل 343

غزل 343 فكر بلبل همه آن‌است كه گل شد يارشگل در انديشه كه چون عشوه كند در كارش دلربايى همه آن نيست كه عاشق بكشند خواجه آن است كه باشد غم خدمتكارش جاى آن‌است …

غزل 343 ادامه مطلب »

غزل 342

غزل 342 صوفى گلى بچين و مرقّع به خار بخشوين زهد خشك را به‌مى خوشگوار بخش طاماتِ زرق در ره آهنگ چنگ نه تسبيح وطيلسان به مى و ميگسار بخش زهد گران كه ساقى …

غزل 342 ادامه مطلب »

غزل  341

غزل  341 شراب‌تلخ‌مى‌خواهم‌كه مردافكن بود زورشكه تا يكدم‌بياسايم ز دنيا و شر وشورش بياور مى كه نتوان‌شد زمكر آسمان ايمن         به‌لعب زهره چنگىّ وبهرام سلحشورش كمند صيد بهرامى بيفكن جام‌جم بردار         كه من پيمودم …

غزل  341 ادامه مطلب »

اسکرول به بالا