غزل 358
غزل 358 قسم به حشمت جاه و جلال شاه شجاعكه نيست با كسم از بهر مال و جاه نزاع به فيض جرعه جام تو تشنهايم ولى نمىكنيم دليرى نمىدهيم صداع خداى را به مِىْام …
غزل 358 قسم به حشمت جاه و جلال شاه شجاعكه نيست با كسم از بهر مال و جاه نزاع به فيض جرعه جام تو تشنهايم ولى نمىكنيم دليرى نمىدهيم صداع خداى را به مِىْام …
غزل 357 ز چشم بد رخ خوب تو را خدا حافظكه كرد جمله نكويى به جاى ما حافظ بيا كه نوبت صلح است و دوستى و صفا كه با تو نيست مرا جنگ و …
غزل 356 گِرد عُذار يار من، تا بنوشت حسن خطماه ز حسن روى او،راست فتاده در غلط از هوسلبش كهآن،زآب حيات خوشتراست گشته روان ز ديدهام، چشمه آب همچو شط خال سياه را بر …
غزل 355 حسنوجمالتو جهانجملهگرفتطول وعرضشمس فلك خجل شده از رخخوب ماه ارض از رخ توست مقتبس خور زچهارم آسمان همچو زمين هفتمين مانده بهزير بار قرض ديدن روىخوب تو بر همهخلق واجباست سجده درگه …
غزل 354 بيا كه مىشنوم بوى جان از آن عارضكه يافتم دل خود را نشان از آن عارض به گِل بمانده قد سرو ناز از آن قامت خجل شدهاست گل گلستان از آنعارض معانىاى …
غزل 353 نيست كس را ز كمند سر زلف تو خلاصمىكشى عاشق مسكين و نترسى زقصاص عاشق سوخته دل تا به بيابان فنا نرود در حرم دل نشود خاص الخاص جان نهادم به ميان …
غزل 352 از رقيبت دلم نيافت خلاصز آنكه القاص لا يحبّ القاص محتسب خم شكست و من سر او سنّ بالسّن والجروح قصاص مطرب ما رهى بزد كه به چرخ مشترى همچو زهره شد …
غزل 351 دوش با من گفت پنهان كاردانى تيز هوشكز شما پنهان نشايد داشت راز ميفروش گفت آسان گير بر خود كارها كز روى طبع سخت مىگيرد جهان بر مردمان سختكوش وآنگهم در داد …
غزل 350 اى همه كار تو مطبوع وهمه جاى تو خوشدلم از عشوه شيرين شكر خاى تو خوش همچو گلبرگ طرى هست وجود تو لطيف همچو سرو چمنىهست سراپاى تو خوش هم گلستان خيالم …