غزل 439
غزل 439 ما سرخوشانِ مست، دل از دست دادهايمهمرازِ عشق و همنفسِ جام بادهايم بر ما بسى كمانِ ملامت كشيدهاند تا كار خود ز ابروى جانان گشادهايم اى گل! تو دوش جام صبوحى كشيدهاى …
غزل 439 ما سرخوشانِ مست، دل از دست دادهايمهمرازِ عشق و همنفسِ جام بادهايم بر ما بسى كمانِ ملامت كشيدهاند تا كار خود ز ابروى جانان گشادهايم اى گل! تو دوش جام صبوحى كشيدهاى …
غزل 438 ما بر آريم شبى دست و دعايى بكنيمغم هجران تو را چاره ز جايى بكنيم دلِ بيمار شد از دست، رفيقان! مددى تا طبيبش بهسر آريم و دوايى بكنيم خشكشد بيخِطرب،راه خرابات …
غزل 437 گر من از سرزنش مدّعيان انديشمشيوه رندى و مستى نرود از پيشم زهد رندانِ نو آموخته راهى بد نيست من كه بد نام جهانم چه صلاح انديشم؟ شاهِ شوريدهْ سران خوان، منِ …
غزل 436 گر دست دهد در خمِ زلفين تو بازمچون گوى چه سرها كه بهچوگان تو بازم زلف تو مرا عمرِ دراز است ولى نيست در دست سر مويى از آن عمر درازم پروانه …
غزل 435 گر دست دهد خاكِ كف پاى نگارمبر لوحِ بصر خطِّ غبارى بنگارم پروانه او گر برسد در طلب جان چون شمع همان دم به دمى جان بسپارم گر قلب دلم را بنهد …
غزل 434 گر چه ما بندگانِ پادشهيمپادشاهانِ مُلكِ صبحگهيم گنج در آستين و كيسه تهى جام گيتى نما و خاك رهيم هوشيار حضور و مست غرور بحر توحيد و غرقه گنهيم شاهد بخت چون …
غزل 433 گرچه افتاد ز زلفش گرهى در كارمهمچنان چشمِ گشاد از كرمش مىدارم بهطرب حملمكن سرخىرويمكهچو جام خوندل، عكسبرون مىدهد از رخسارم پرده مطربم از دست برون خواهد برد آه اگر …
غزل 432 گر چه از آتش دل چون خُم مى در جوشممُهر بر لب زده خونمىخورم و خاموشم قصد جان است طمع در لب جانانكردن تو مرا بين كه در اين كار به جان …
غزل 431 گر از اين منزل غربت به سوى خانه رَوَمنذر كردم كه هم از راه به ميخانه رَوَم زين سفر گر به سلامت به وطن باز رسم دگر آنجا كه روم عاقل و …