غزل 466
غزل 466 بالا بلندْ عشوهْگرِ سروِ ناز منكوتاه كرد، قصّه زهد دراز من ديدى دلا! كه آخرِ پيرىّ و زهد و علم با من چه كرد ديده معشوقْ باز من؟ از آب ديده بر …
غزل 466 بالا بلندْ عشوهْگرِ سروِ ناز منكوتاه كرد، قصّه زهد دراز من ديدى دلا! كه آخرِ پيرىّ و زهد و علم با من چه كرد ديده معشوقْ باز من؟ از آب ديده بر …
غزل 465 اى روىِ ماهْ منظرِ تو، نوبهارِ حُسن!خال و خط تو، مركز لطف و مَدار حسن! در چشم پر خمار تو پنهان فنونِ سحر در زلف بىقرار تو پيدا قرارِ حسن ماهى نتافت …
غزل 464 اى خسروِ خوبان! نظرى سوى گدا كنرحمى به من سوخته بىسر و پا كن درد دل درويش و تمنّاى نگاهى زآن چشم سيه، مست بهيك غمزهدوا كن گر لاف زند ماه كه …
غزل 463 افسر سلطانِ گل پيدا شد از طَرْفِ چمنمقدمش يارب مبارك باد بر سرو و سمن! خوش بهجاى خويشتنبود ايننشست خسروى تا نشيند هر كسى اكنون به جاى خويشتن تا ابد معمور باد …
غزل 462 اى نور چشم من! سخنى هست گوش كنتا ساغرت پر است، بنوشان و نوش كن پيران، سخن به تجربه گفتند، گفتمت هان اى پسر! كه پير شوى! پند گوش كن بر هوشمند، …
غزل 461 حاليا مصلحت وقت در آن مىبينمكه كشم رخت به ميخانه و خوش بنشينم جز صراحىّ و كتابم نبود يار و نديم تا حريفان دغا را به جهان كم بينم بس كه در …
غزل 460 برو اى طبيبم! از سر، كه خبر ز سر ندارمبه خدا رها كنم جان، كه ز جان خبر ندارم به عيادتم قدم نِهْ، كه ز بى خودى شوم بِهْ مى ناب نوش …
غزل 459 عمرىاست تا مندر طلب، هر روز گامى مىزنمدست شفاعت هر دمى، در نيكنامى مىزنم بى ماهِ مهر افروز خود، تا بگذرانم روز خود دامى به راهى مىنهم، مرغى به دامى مىزنم تا …
غزل 458 صلاحاز ما چهمىجويى؟كهمستانرا صلا گفتيمبه دور نرگس مستت، سلامت را دعا گفتيم دَرِ ميخانه را بگشا، كه هيچ از خانقه نگشود گرت باور بود ورنه سخن اين بود ما گفتيم من از …