غزل 484
غزل 484 مىسوزم از فراقت، رو از جفا بگردان هجران بلاى ما شد، يارب! بلا بگردان مَهْ جلوه مىنمايد، بر سبزِ خَنگِ گردون تا او بسر درآيد، بر رَخْش پا بگردان يغماىِ عقل ودين …
غزل 484 مىسوزم از فراقت، رو از جفا بگردان هجران بلاى ما شد، يارب! بلا بگردان مَهْ جلوه مىنمايد، بر سبزِ خَنگِ گردون تا او بسر درآيد، بر رَخْش پا بگردان يغماىِ عقل ودين …
غزل 483 منم كه شهره شهرم به عشق ورزيدن منم كه ديده نيالودهام به بد ديدن وفا كنيم وملامت كشيم وخوش باشيم كه در طريقت ما، كافرى است رنجيدن به مِىْ پرستى از آن …
غزل 482 مرغ دلم طايرى است، قُدسىِ عرشْ آشيان از قفس تن ملول، سير شده از جهان از دَرِ اين خاكدان، چون بپرد مرغِ ما باز نشيمن كند، بر سر آن آشيان چن بپرد …
غزل 481 ما سرخوشيم وباده ما در پياله كن بد مست را، به غمزه ساقى حواله كن در جامِ ماه، باده چون آفتاب ريز بر روى روز، سنبلِ شب را كُلاله كن اى پير …
غزل 480 گلبرگ را ز سنبل مشكين نقاب كنيعنى كه رخ بپوش وجهانى خراب كن بگشابه عشوه، نرگسِ مستِ خراب را وز رشك، چشم نرگس رعنا پرآب كن بفشان عرق ز چهره واطراف باغ …
غزل 479 كرشمهاى كن وبازار ساحرى بِشِكنبه غمزه، رونقِ بازار سامرى بشكن به باد دِهْ سر و دستار عالمى يعنى كلاه گوشه، بهآيينِ دلبرى بشكن بهزلف گوى: كه آيين سركشى بگذار به طُرّهگوى: كه …
غزل 478 فاتحهاى چو آمدى بر سر خستهاى بخوانلب بگشاكه مىدهد لعلِ لبت به مرده جان آنكه به پرسش آمد وفاتحهخواندومىرود كو نفسى؟ كه روح را مىكنم از پىات روان اىكه طبيب خستهاى!روى وزبان …
غزل 477 صبح است ساقيا قدحى پرشراب كندَوْرِ فلك درنگ ندارد شتاب كن ز آن پيشتر كه عالم فانى شود خراب ما را ز جامِ باده گلگون خراب كن خورشيدمِىْ ز مشرق ساغر طلوع …
غزل 476 شراب لعل كش وروى مَهْ جبينان بين خلاف مذهب آنان، جمال اينان بين به زيرِ دلق ملمَّع، كمندها دارند دراز دستىِ اين كوته آستينان بين به خرمن دو جهان سرفرو نمىآرند دماغ …