غزل 493
غزل 493 اى خونبهاىِ نافه چين، خاكِ راه تو خورشيد، سايهْ پرورِ طَرْفِ كُلاه تو نرگس، كرشمه مىبرد از حد، برون خرام اى جان فداىِ شيوه چشمِ سياه تو! خونم بخور، كه هيچ مَلَك …
غزل 493 اى خونبهاىِ نافه چين، خاكِ راه تو خورشيد، سايهْ پرورِ طَرْفِ كُلاه تو نرگس، كرشمه مىبرد از حد، برون خرام اى جان فداىِ شيوه چشمِ سياه تو! خونم بخور، كه هيچ مَلَك …
غزل 492 اى پيك راستان! خبر سَرْوِ ما بگو احوال گل، به بلبلِ دستان سرا بگو ما محرمان خلوتِ اُنسيم، غم مخور با يارِ آشنا، سخن آشنا بگو دلها ز دام طُرّه چو بر …
غزل 491 اى آفتاب، آينهْ دارِ جمال تو مُشك سياه، مجمرهْ گردانِ خال تو صحن سراىِ ديده بشستم، ولى چه سود كاين گوشه نيست، در خورِ خيلِ خيال تو مطبوعتر ز روى تو، صورت …
غزل 490 اى لبت، آبِ حيات و اى قدَت، سروِ چمن! اىرُخَت،خورشيدِخاور،وىخَطَت،مُشك ختن! همچو ابرويت، به چشم من كم آيد ماهِ نو چون لب لعلت نمىباشد، عقيق اندر يَمَن تا رخت ديده است، گل …
غزل 489 نكته دلكش بگويم، خالِ آن مَهْ رُو ببين عقل وجان را، بسته زنجيرِ آن گيسو ببين عيبدل كردم،كهوحشىْ طبع وهرجايى مباش گفت: چشمِ نيمْ مست وغَنْجِ آن آهو ببين[1] عابدانِ آفتاب، از …
غزل 488 دلبرِ جانانِ من، بُرد دل وجان من بُرد دل وجان من، دلبرِ جانانِ من از لبِ جانان من، زنده شود جان من زنده شود جان من، از لب جانان من روضه رضوان …
غزل 487 خوشتر از فكرِ مِى وجام، چه خواهدبودن؟ تا ببينيم سرانجام، چه خواهد بودن پيرِ ميخانه چه خوش گفت، معمّايى دوش از خطِ جام، كه فرجام چه خواهد بودن باده خور، غم مخور …
غزل 486 يارب! آن آهوى مشكين! به خُتَنبازرسان وآن سَهىْ سرو روان را، به چمن بازرسان دلِ آزرده ما را، به نسيمى بنواز يعنى آن جانِ زتن رفته به تن بازرسان ماه وخورشيد، به …
غزل 485 بفكن بر صف رندان، نظرى بهتر از اين بر در ميكده ميكن، گُذرى بهترى از اين در حقِ من، لبت آن لطف كه مىفرمايد گرچه خوب است، وليكن قدرى بهتر از اين …