غزل 502
غزل 502 اى در چمنِ خوبى، رُويت چو گلِ خود رو چينِ شكنِ زُلفت، چون نافه چين خوشبو ماهاسترُختيا روز؟ مشكاستخطتياشب؟ سيماست برت يا عاج؟سنگاست دلت يا رو؟ لعلت به دُرِ دندان، بشكست لبِ …
غزل 502 اى در چمنِ خوبى، رُويت چو گلِ خود رو چينِ شكنِ زُلفت، چون نافه چين خوشبو ماهاسترُختيا روز؟ مشكاستخطتياشب؟ سيماست برت يا عاج؟سنگاست دلت يا رو؟ لعلت به دُرِ دندان، بشكست لبِ …
غزل 501 مزرعِ سبز فَلَك ديدم وداس مَهِ نو يادم از كِشته خويش آمد وهنگام درو گفتم:اى بخت! بخسبيدى وخورشيد دميد گفت: با اين همه، از سابقه نوميد مشو تكيه بر اخترِ شبگرد مكن، …
غزل 500 مرا چشمى است خون افشان، ز چشمِ آن كمان ابرو جهان پر فتنه مىبينم، از آن چشم واز آن ابرو غلامِ چشمِ آن تُركم، كه در خوابِ خوش مستى نگارينْ گلشنش،روىاست ومشكين …
غزل 499 گلبن عيش مىدمد، ساقىِ گلعذار كو؟ بادِ بهار مىوزد، باده خوشگوار كو؟ هر گل نو، ز گُلرخى ياد همىدهد، ولى گوشِ سخنْ شنو كجا؟ ديده اعتبار كو؟ مجلسِ بزم عيش را، غاليه …
غزل 498 گفتا: برون شدى، به تماشاىِ ماهِ نو از ماهِ ابروانِ منت، شرم باد! رو عمرى است، تا دلم زمقيمان زُلفِ توست غافل ز حفظِ جانبِ ياران خود مشو مفروش عطر عقل به …
غزل 497 خطِّ عذار يار، كه بگرفت ماه از او خوشحلقهاىاست،ليكبهدر نيستراه از او ابروى دوست، گوشه محراب دولت است آنجا بساى چهره وحاجت بخواه از او اىجرعهْ نوشِ مجلسِ جَمْ! سينه پاك دار …
غزل 496 تابِ بنفشه مىدهد، طُرّه مشكساى تو پرده غنچه مىدرد، خنده دلگشاى تو اىگل خوشنسيم من! بلبل خويشرا مسوز كز سر صدقمىكند، شب همهشب دعاى تو دشمنودوستگو:بگو،هرغرضىكهممكناست جورِ همه جهانيان، مىكشم از براى …
غزل 495 به جانِ پير خرابات وحقِّ صحبت او كه نيست در سر من، جز هواى خدمت او بهشت اگرچه نه جاىِ گناهكاران است بيار باده، كه مستظهرم به رحمت او چراغِ صاعقه آن …
غزل 494 اى قباىِ پادشاهى، راست بر بالاى تو زينتِ تاج ونگين، از گوهر والاى تو آفتابِ فتح را، هردم طلوعى مىدهد از كُلاهِ خسروى، رخسارِ مَهْ سيماى تو جلوهگاهِ طاير اقبال گردد هر …