غزل 495
غزل 495 به جانِ پير خرابات وحقِّ صحبت او كه نيست در سر من، جز هواى خدمت او بهشت اگرچه نه جاىِ گناهكاران است بيار باده، كه مستظهرم به رحمت او چراغِ صاعقه آن …
غزل 495 به جانِ پير خرابات وحقِّ صحبت او كه نيست در سر من، جز هواى خدمت او بهشت اگرچه نه جاىِ گناهكاران است بيار باده، كه مستظهرم به رحمت او چراغِ صاعقه آن …
غزل 494 اى قباىِ پادشاهى، راست بر بالاى تو زينتِ تاج ونگين، از گوهر والاى تو آفتابِ فتح را، هردم طلوعى مىدهد از كُلاهِ خسروى، رخسارِ مَهْ سيماى تو جلوهگاهِ طاير اقبال گردد هر …
غزل 493 اى خونبهاىِ نافه چين، خاكِ راه تو خورشيد، سايهْ پرورِ طَرْفِ كُلاه تو نرگس، كرشمه مىبرد از حد، برون خرام اى جان فداىِ شيوه چشمِ سياه تو! خونم بخور، كه هيچ مَلَك …
غزل 492 اى پيك راستان! خبر سَرْوِ ما بگو احوال گل، به بلبلِ دستان سرا بگو ما محرمان خلوتِ اُنسيم، غم مخور با يارِ آشنا، سخن آشنا بگو دلها ز دام طُرّه چو بر …
غزل 491 اى آفتاب، آينهْ دارِ جمال تو مُشك سياه، مجمرهْ گردانِ خال تو صحن سراىِ ديده بشستم، ولى چه سود كاين گوشه نيست، در خورِ خيلِ خيال تو مطبوعتر ز روى تو، صورت …
غزل 490 اى لبت، آبِ حيات و اى قدَت، سروِ چمن! اىرُخَت،خورشيدِخاور،وىخَطَت،مُشك ختن! همچو ابرويت، به چشم من كم آيد ماهِ نو چون لب لعلت نمىباشد، عقيق اندر يَمَن تا رخت ديده است، گل …
غزل 489 نكته دلكش بگويم، خالِ آن مَهْ رُو ببين عقل وجان را، بسته زنجيرِ آن گيسو ببين عيبدل كردم،كهوحشىْ طبع وهرجايى مباش گفت: چشمِ نيمْ مست وغَنْجِ آن آهو ببين[1] عابدانِ آفتاب، از …
غزل 488 دلبرِ جانانِ من، بُرد دل وجان من بُرد دل وجان من، دلبرِ جانانِ من از لبِ جانان من، زنده شود جان من زنده شود جان من، از لب جانان من روضه رضوان …
غزل 487 خوشتر از فكرِ مِى وجام، چه خواهدبودن؟ تا ببينيم سرانجام، چه خواهد بودن پيرِ ميخانه چه خوش گفت، معمّايى دوش از خطِ جام، كه فرجام چه خواهد بودن باده خور، غم مخور …