غزل ۵۰۴
غزل ۵۰۴ از خون دل نوشتم، نزديكِ يار نامه انّى رَأَيْتُ دَهْرآ مِنْ هِجْرِكَ القِيامَة هر چند آزمودم، از وى نبود سودم مَنْ جَرَّبَ المُجَرَّب، حَلَّتْ بِهِ النَّدامَة دارم من از فراقت در ديده …
غزل ۵۰۴ از خون دل نوشتم، نزديكِ يار نامه انّى رَأَيْتُ دَهْرآ مِنْ هِجْرِكَ القِيامَة هر چند آزمودم، از وى نبود سودم مَنْ جَرَّبَ المُجَرَّب، حَلَّتْ بِهِ النَّدامَة دارم من از فراقت در ديده …
غزل ۵۰۳ مطرب خوش نوا! بگو، تازه به تازه نو به نو باده دلگشا بجو، تازه به تازه نو به نو با صنمى چو لعبتى،خوش بنشين بهخلوتى بوسه ستان به آرزو، تازه به تازه …
غزل ۵۰۲ اى در چمنِ خوبى، رُويت چو گلِ خود رو چينِ شكنِ زُلفت، چون نافه چين خوشبو ماهاسترُختيا روز؟ مشكاستخطتياشب؟ سيماست برت يا عاج؟سنگاست دلت يا رو؟ لعلت به دُرِ دندان، بشكست لبِ …
غزل ۵۰۱ مزرعِ سبز فَلَك ديدم وداس مَهِ نو يادم از كِشته خويش آمد وهنگام درو گفتم:اى بخت! بخسبيدى وخورشيد دميد گفت: با اين همه، از سابقه نوميد مشو تكيه بر اخترِ شبگرد مكن، …
غزل ۵۰۰ مرا چشمى است خون افشان، ز چشمِ آن كمان ابرو جهان پر فتنه مىبينم، از آن چشم واز آن ابرو غلامِ چشمِ آن تُركم، كه در خوابِ خوش مستى نگارينْ گلشنش،روىاست ومشكين …
غزل ۴۹۹ گلبن عيش مىدمد، ساقىِ گلعذار كو؟ بادِ بهار مىوزد، باده خوشگوار كو؟ هر گل نو، ز گُلرخى ياد همىدهد، ولى گوشِ سخنْ شنو كجا؟ ديده اعتبار كو؟ مجلسِ بزم عيش را، غاليه …
غزل ۴۹۸ گفتا: برون شدى، به تماشاىِ ماهِ نو از ماهِ ابروانِ منت، شرم باد! رو عمرى است، تا دلم زمقيمان زُلفِ توست غافل ز حفظِ جانبِ ياران خود مشو مفروش عطر عقل به …
غزل ۴۹۷ خطِّ عذار يار، كه بگرفت ماه از او خوشحلقهاىاست،ليكبهدر نيستراه از او ابروى دوست، گوشه محراب دولت است آنجا بساى چهره وحاجت بخواه از او اىجرعهْ نوشِ مجلسِ جَمْ! سينه پاك دار …
غزل ۴۹۶ تابِ بنفشه مىدهد، طُرّه مشكساى تو پرده غنچه مىدرد، خنده دلگشاى تو اىگل خوشنسيم من! بلبل خويشرا مسوز كز سر صدقمىكند، شب همهشب دعاى تو دشمنودوستگو:بگو،هرغرضىكهممكناست جورِ همه جهانيان، مىكشم از براى …