غزل 514
غزل 514 عيد است وموسم گل، ساقى! بيار باده هنگامِ گُل، كه ديدهاست بىمى، قدح نهاده زين زهد وپارسايى، بگرفت خاطرِ من ساقى! پيالهاى دِهْ تا دل شود گشاده واعظ كه دى نصيحت، مىكرد …
غزل 514 عيد است وموسم گل، ساقى! بيار باده هنگامِ گُل، كه ديدهاست بىمى، قدح نهاده زين زهد وپارسايى، بگرفت خاطرِ من ساقى! پيالهاى دِهْ تا دل شود گشاده واعظ كه دى نصيحت، مىكرد …
غزل 513 سحرگاهان، كه مخمورِ شبانه گرفتم باده با چنگ وچغانه نهادم عقل را زادِ رَهْ از مى زشهر هستىاش كردم روانه نگار ميفروشم عشوهاى داد كه ايمن گشتم از مكرِ زمانه زساقىِّ كمان …
غزل 512 دوش رفتم به دَرِ ميكده خواب آلوده خرقه تَرْ، دامن وسجّاده شراب آلوده! آمد افسوس كنان، مغبچه باده فروش گفت: بيدار شو اى رهرو خواب آلوده! شست وشويى كن وآنگه به خرابات …
غزل 511 دَرِ سراى مغان رُفته بود وآب زده نشسته پير وصلايى به شيخ وشاب زده سبو كشان، همه در بندگيش بسته كمر ولى زطَرْفِ كُله، گوشه بر سحاب زده فروغ جام وقدح، نورِ …
غزل 510 دامن كشان همى شد در شربِ زَرْ كشيده صد ماهرو ز رشكش، جَيْبِ قصب دريده از تاب آتشِ مِىْ، بر گرد عارضش خوى چون قطرههاى شبنم، بر برگ گل چكيده ياقوت جان …
غزل 508 چراغ روى تو را، شمع گشت پروانه مرا زعشق تو با حال خويش پروا نِهْ خرد، كه قيدُ مجانينِ عشق مىفرمود به بوىِ حلقه زلف تو گشت ديوانه به مژده، جان به …
غزل 507 اى كه با سلسله زُلف دراز آمدهاى! فرصتت باد! كه ديوانهْ نواز آمدهاى آب وآتش به هم آميختهاى از لبِ لعل چشم بد دور! كه خوشْ شعبده باز آمدهاى ساعتى ناز مفرما …
غزل 506 اى از فروغِ رويت، روشنْ چراغ ديده مانند چشمِ مستت، چشمِ جهان نديده همچون تو نازنينى، سر تا به پا لطافت گيتى نشان نداده، ايزد نيافريده هر زاهدى كه ديده، ياقوتِ مىفروشت …
غزل 505 از من جدا مشو، كه توام نور ديدهاى آرام جان ومونسِ قلب رميدهاى از دامنِ تو دست ندارند عاشقان پيراهنِ صبورى ايشان دريدهاى از چشمْ زخمِ دَهْر مبادت گزند! از آنك در …