غزل ۵۲۳
غزل ۵۲۳ اى باد! نسيمِ يار دارى زآن نفحه مشكبار دارى زنهار! مكن دراز دستى با طُرّه او چه كار دارى؟ اى گُل! تو كجا، وروى زيباش؟ او مشك وتو خار، بار دارى ريحان! …
غزل ۵۲۳ اى باد! نسيمِ يار دارى زآن نفحه مشكبار دارى زنهار! مكن دراز دستى با طُرّه او چه كار دارى؟ اى گُل! تو كجا، وروى زيباش؟ او مشك وتو خار، بار دارى ريحان! …
غزل ۵۲۲ اكنون كه زگُل، باز چمن شد چو بهشتى ساقى! مِىِ گُلگون بِطَلَب بر لَبِ كشتى زنگِ غمت از دل مِىِ گلرنگ زدايد بشنو كه چنين گفت مرا پاك سرشتى گر محتسبت بر …
غزل ۵۲۱ أتَتْ رَوآئِحُ رَنْدِ الحِمى وَزادَ غَرامى مَنِ المُبَلِّغُ عَنّى إلى سُعادَ سَلامى؟ پيام دوست شنيدن، سعادتاست وسلامت فداىِ خاك دَرِ دوست باد، جانِ گرامى! بيا به شام غريبان وآب ديده من بين …
غزل ۵۲۰ آن غاليهْ خط، گر سوى ما نامه نوشتى گردون، ورقِ هستى ما، در ننوشتى هر چند كه هجران، ثمرِ وصل برآرد دهقان ازل، كاش كه اين تخم نكشتى! آمرزشِ نقد است، كسى …
غزل ۵۱۹ وصالِ او زعمرِ جاودان بِهْ خداوندا! مرا آن دِهْ كه آن بِهْ به شمشيرم زد وبا كس نگفتم كه رازِ دوست از دشمن نهان بِهْ شبىمىگفت: چشم من نديدهاست زمرواريدِ گوشم، در …
غزل ۵۱۸ نصيبِ من چو خرابات كرده است اِله در اين ميانه بگو، زاهدا! مرا چه گناه؟ كسى كه در ازلش، جام مِىْ نصيب افتاد چرا بهحشر كنند، اين گناه از او در خواه؟ …
غزل ۵۱۷ ناگهان[۱] پرده برانداختهاى، يعنى چه؟ مست از خانه برون تاختهاى يعنى چه؟ شاه خوبانى ومنظورِ گدايان شدهاى قدر اين مرتبه نشناختهاى يعنى چه؟ زلف در دست صبا، گوش بهپيغام رقيب اينچنين با …
غزل ۵۱۶ گر تيغ بارد، در كوىِ آن ماه گردن نهاديم، اَلْحُكْمُ للهِ من رند وعاشق، آنگاه توبه؟! اَسْتَغْفِرُالله، اَسْتَغْفِرُالله آيين تقوى، ما نيز دانيم ليكن چه چاره، با بخت گمراه؟ ما شيخ وزاهد، …
غزل ۵۱۵ عيشم مدام است، از لعلِ دلخواه كارم به كام است، اَلْحَمْدُلله اى بختِ سركش! تنگش به بر كش گه جامِ زَرْ كش، گه لعل دلخواه ما را به مستى، افسانه كردند پيرانِ …