غزل 532
غزل 532 اىكه بر ماه از خطت،مِشكينْنقابانداختى! لطف كردى، سايهاى بر آفتاب انداختى تا چه خواهد كرد با ما، آب ورنگِ عارضت حاليا، نيرنگِ نقش خود در آب انداختى گوىِ خوبى بُردى از خوبان …
غزل 532 اىكه بر ماه از خطت،مِشكينْنقابانداختى! لطف كردى، سايهاى بر آفتاب انداختى تا چه خواهد كرد با ما، آب ورنگِ عارضت حاليا، نيرنگِ نقش خود در آب انداختى گوىِ خوبى بُردى از خوبان …
غزل 531 اى زشرمِ عارضت، گُل كرده خوى! در عرق، پيشِ عقيقت، جامِ مِىْ ژاله بر لاله است، يا بر گُل گُلاب؟ يا بر آتش آب، يا بر روت خوى؟ مىشد از چشم، آن …
غزل 530 اى روضه بهشت، زكويت حكايتى شرحِ جمال حور، ز رويت روايتى انفاس عيسى از لب لعلت، لطيفهاى وآب خَضِر زنوشِ دهانت، كنايتى كِىْ عطر ساىِ مجلسِ رُوحانيان شدى گل را، اگر نه …
غزل 529 اى دل! گر از آن چاهِ زَنَخدان بدر آيى هر جا كه روى، زود پشيمان بدر آيى هُشدار! كه گر وسوسه عقل كنى گوش آدمْ صفت، از روضه رضوان بدرآيى تا كى …
غزل 528 اى دل! به كوىِ عشق گذارى نمىكنى اسباب، جمع دارى وكارى نمىكنى چوگانِ كام در كَفْ و، گويى نمىزنى بازى چنين بهدست و، شكارى نمىكنى اينخون كه موج مىزند اندر جگر، چرا …
غزل 527 اى دل! آن بِهْ كه خراب از مِىِ گُلگُون باشى بىزر وگنج به صد حشمتِ قارون باشى در مقامى كه صدارت به فقيران بخشند چشمدارم كه بهجاه از همه افزون باشى تاج …
غزل 526 اى در رُخ تو پيدا، انوار پادشاهى در فكرت تو پنهان، صد حكمت الهى كلك تو باركالله، بر ملك ودين گشاده صد چشمه آب حيوان، از قطره سياهى بر اهرمن نتابد، انوارِ …
غزل 525 اى پادشهِ خوبان! داد از غم تنهايى دلبىتو بهجان آمد، وقت است كه باز آيى اى درد توام درمان، در بستر ناكامى وى ياد توام مونس، در گوشه تنهايى مشتاقى ومهجورى، دور …
غزل 524 اى بىخبر! بكوش كه صاحب خبر شوى تا راهْ بين نباشى، كى راهبر شوى؟ در مكتبِ حقايق وپيشِ اديبِ عشق هان! اى پسر! بكوش كه روزى پدر شوى دست از مِسِ وجود، …