غزل  444

غزل  444 مرا عهدى‌است با جانان‌كه تا جان در بدن دارمهوا دارىّ[1]  كويش را چو جان خويشتن دارم صفاى خلوتِ خاطر از آن شمعِ چِگلْ بينم         فروغ چشم و نور دل از آن ماهِ …

غزل  444 ادامه مطلب »

غزل  443

غزل  443 ما نگوييم بد و ميل به ناحق نكنيمجامه كس سيه و دلق خود ازرق نكنيم رقم مغلطه بر دفتر دانش نكشيم         سرّ حق با ورق شعبده ملحق نكنيم عيب‌درويش وتوانگر به‌كم‌وبيش بداست         …

غزل  443 ادامه مطلب »

غزل  442

غزل  442 ما ز ياران چشم يارى داشتيمخود غلط بود آنچه ما پنداشتيم تا درختِ دوستى كى بر دهد         حاليا رفتيم و تخمى كاشتيم گفتگو، آيين درويشى نبود         ورنه  با تو ماجراها داشتيم شيوه …

غزل  442 ادامه مطلب »

غزل  441

غزل  441 ما بدين در، نه پىِ حشمت و جاه آمده‌ايماز بدِ حادثه اينجا به پناه آمده‌ايم رهرو منزل عشقيم و ز سرحدّ عدم         تا به اقليم وجود اين همه راه آمده‌ايم سبزه خطّ …

غزل  441 ادامه مطلب »

غزل  440

غزل  440 ما ورد سحر بر سر ميخانه نهاديماوقات دعا در ره جانانه نهاديم سلطان ازل گنج غمِ عشق به ما داد         تا روى در اين منزل ويرانه نهاديم در خرقه صد عاقِل زاهد …

غزل  440 ادامه مطلب »

غزل  439

غزل  439 ما سرخوشانِ مست، دل از دست داده‌ايمهمرازِ عشق و همنفسِ جام باده‌ايم بر ما بسى كمانِ ملامت كشيده‌اند         تا كار خود ز ابروى جانان گشاده‌ايم اى گل! تو دوش جام صبوحى كشيده‌اى         …

غزل  439 ادامه مطلب »

غزل  438

غزل  438 ما بر آريم شبى دست و دعايى بكنيمغم هجران تو را چاره ز جايى بكنيم دلِ بيمار شد از دست، رفيقان! مددى         تا طبيبش به‌سر آريم و دوايى بكنيم خشك‌شد بيخِطرب،راه خرابات …

غزل  438 ادامه مطلب »

غزل  437

غزل  437 گر من از سرزنش مدّعيان انديشمشيوه رندى و مستى نرود از پيشم زهد رندانِ نو آموخته راهى بد نيست         من كه بد نام جهانم چه صلاح انديشم؟ شاهِ شوريدهْ سران خوان، منِ …

غزل  437 ادامه مطلب »

غزل  436

غزل  436 گر دست دهد در خمِ زلفين تو بازمچون گوى چه سرها كه به‌چوگان تو بازم زلف تو مرا عمرِ دراز است ولى نيست         در دست سر مويى از آن عمر درازم پروانه …

غزل  436 ادامه مطلب »

اسکرول به بالا