غزل  ۴۵۹

غزل  ۴۵۹ عمرى‌است تا من‌در طلب، هر روز گامى مى‌زنمدست شفاعت هر دمى، در نيكنامى مى‌زنم بى ماهِ مهر افروز خود، تا بگذرانم روز خود         دامى به راهى مى‌نهم، مرغى به دامى مى‌زنم تا …

غزل  ۴۵۹ ادامه مطلب »

غزل  ۴۵۸

غزل  ۴۵۸ صلاح‌از ما چه‌مى‌جويى؟كه‌مستان‌را صلا گفتيمبه دور نرگس مستت، سلامت را دعا گفتيم دَرِ ميخانه را بگشا، كه هيچ از خانقه نگشود         گرت باور بود ورنه سخن اين بود ما گفتيم من از …

غزل  ۴۵۸ ادامه مطلب »