غزل 480
غزل 480 گلبرگ را ز سنبل مشكين نقاب كنيعنى كه رخ بپوش وجهانى خراب كن بگشابه عشوه، نرگسِ مستِ خراب را وز رشك، چشم نرگس رعنا پرآب كن بفشان عرق ز چهره واطراف باغ …
غزل 480 گلبرگ را ز سنبل مشكين نقاب كنيعنى كه رخ بپوش وجهانى خراب كن بگشابه عشوه، نرگسِ مستِ خراب را وز رشك، چشم نرگس رعنا پرآب كن بفشان عرق ز چهره واطراف باغ …
غزل 479 كرشمهاى كن وبازار ساحرى بِشِكنبه غمزه، رونقِ بازار سامرى بشكن به باد دِهْ سر و دستار عالمى يعنى كلاه گوشه، بهآيينِ دلبرى بشكن بهزلف گوى: كه آيين سركشى بگذار به طُرّهگوى: كه …
غزل 478 فاتحهاى چو آمدى بر سر خستهاى بخوانلب بگشاكه مىدهد لعلِ لبت به مرده جان آنكه به پرسش آمد وفاتحهخواندومىرود كو نفسى؟ كه روح را مىكنم از پىات روان اىكه طبيب خستهاى!روى وزبان …
غزل 477 صبح است ساقيا قدحى پرشراب كندَوْرِ فلك درنگ ندارد شتاب كن ز آن پيشتر كه عالم فانى شود خراب ما را ز جامِ باده گلگون خراب كن خورشيدمِىْ ز مشرق ساغر طلوع …
غزل 476 شراب لعل كش وروى مَهْ جبينان بين خلاف مذهب آنان، جمال اينان بين به زيرِ دلق ملمَّع، كمندها دارند دراز دستىِ اين كوته آستينان بين به خرمن دو جهان سرفرو نمىآرند دماغ …
غزل 475 شاهِ شمشاد قدان، خسروِ شيرين دهنانكه به مژگان شكند قلب همه صف شكنان مست بگذشت ونظر بر من درويش انداخت گفت:كاى چشم وچراغ همه شيرين سخنان! تا كى از سيم وزرت، كيسه …
غزل 474 ز در درآ و شبستان ما منوّر كندماغ مجلسِ روحانيان معطّر كن به چشم و ابروى جانان سپردهام دل و جان ز در درآ و تماشاى باغ و منظر كن[1] از آنشمايلوالطاف[2] …
غزل 473 دلم را شد سر زلف تو مسكنبدين سانش فرو مگذار و مشكن وگر دل سر كشد چون زلف از خط بدست آرش، ولى در پاش مفكن[1] چو شمع ار پيشم آيى در …
غزل 472 دانى كه چيست دولت؟ ديدار يار ديدندر كوى او گدايى، بر خسروى گزيدن از جان طمع بريدن، آسان بود وليكن از دوستان جانى، مشكل بود بريدن خواهم شدن بهبستان چون غنچه با …