غزل 306
غزل 306 اى سرو ناز حسنكه خوش مىروى به نازعشّاق را به ناز تو هر لحظه صد نياز فرخنده باد طالع نازت كه در ازل ببريدهاند بر قد سروت قباى ناز آن را كه …
غزل 306 اى سرو ناز حسنكه خوش مىروى به نازعشّاق را به ناز تو هر لحظه صد نياز فرخنده باد طالع نازت كه در ازل ببريدهاند بر قد سروت قباى ناز آن را كه …
غزل 305 يوسف گمگشته باز آيد به كنعان غم مخوركلبه احزان شود روزى گلستان غم مخور اين دل غمديده حالش به شود دل بد مكن وين سرشوريده باز آيد به سامان غم مخور دور …
غزل 304 نصيحتى كنمت بشنو و بهانه مگيرهر آنچه ناصح مشفق بگويدت بپذير ز وصل روى جوانان تمتّعى بردار كه در كمينگه عمر است مكر عالم پير نعيم هر دو جهان پيش …
غزل 303 گر بود عمر به ميخانه روم بار دگربجز از خدمت رندان نكنم كار دگر خرّم آن روز كه با ديده گريان بروم تا زنم آبِ در ميكده يكبار دگر معرفت نيست در …
غزل 302 عاشق زارم مرا با كفر و با ايمان چهكاركشته يارم مرا با وصل و با هجران چهكار از لب جانان نمىيابم نشان زندگى پسمرا اىجانمن با جان بى جانان چهكار كشته عشقم …
غزل 301 عيد است و موسم گل و ياران در انتظارساقى به روى شاه ببين ماه و مى بيار دل برگرفته بودم از ايّام گل ولى كارى نكرد همّت پاكان روزگار گر فوت شد …