غزل 315
غزل 315 خيز و در كاسه زر آب طربناك اندازپيش از آنى كه شود كاسه سر خاك انداز عاقبت منزل ما وادى خاموشانست حاليا غلغله در گنبد افلاك انداز ملك اين مزرعه دانى كه …
غزل 315 خيز و در كاسه زر آب طربناك اندازپيش از آنى كه شود كاسه سر خاك انداز عاقبت منزل ما وادى خاموشانست حاليا غلغله در گنبد افلاك انداز ملك اين مزرعه دانى كه …
غزل 314 حال خونين دلان كه گويد بازوز فلك خون جم كه جويد باز جز فلاطون خم نشين شراب سرّ حكمت به ما كه گويد باز شرمش از چشم مى پرستان باد نرگس مست …
غزل 313 بيا و كشتى ما در شط شراب اندازغريو و ولوله در جان شيخ و شاب انداز مرا به كشتى باده درافكن اى ساقى كه گفتهاند نكويى كن و در آب انداز ز …
غزل 312 هزار شكر كه ديدم به كام خويشت بازتو را بهكام خود و با تو خويشرا دمساز روندگان حقيقت ره بلا سپرند رفيق عشق چه غم دارد از نشيب و فراز غم حبيب …
غزل 311 منم كه ديده به ديدار دوست كردم بازچه شكر گويمت اى كارساز بنده نواز نيازمند بلا گو رخ از غبار مشوى كه كيمياى مراد است خاك كوى نياز به يك دو قطره …
غزل 310 منم غريب ديار و تويى غريب نوازدمى به حال غريب ديار خود پرداز به هر كمند كه خواهى بگير و بازم بند به شرط آنكه ز كارم نظر نگيرى باز بر آستان …
غزل 309 صبا به مقدم گل راح رُوح بخشد بازكجاست بلبل خوشگوى گو برآر آواز دلا ز هجر مكن ناله ز آنكه در عالم غماست وشادى وخار وگل ونشيب وفراز دوتا شدم چو كمان …
غزل 308 بر نيامد از تمنّاى لبت كامم هنوزبر اميد جام لعلت دُردى آشامم هنوز روز اول رفت دينم در سر زلفين تو تا چه خواهدشد دراين سودا سرانجاممهنوز از خطا گفتم شبى موى …
غزل 307 به راه ميكده عشّاق راست در تك و تازهمان نياز كه حجّاج را به راه حجاز چه گويمت كه ز سوز درون چه مىبنيم ز اشك پرس حكايت كه من نِيَم غمّاز …