غزل 324
غزل 324 در ضمير ما نمىگنجد بغير از دوست كسهر دو عالمرا بهدشمن ده كه ما را دوستبس يار گندم گون ما گر ميل كردى نيم جو هر دو عالم پيش چشم ما نمودى …
غزل 324 در ضمير ما نمىگنجد بغير از دوست كسهر دو عالمرا بهدشمن ده كه ما را دوستبس يار گندم گون ما گر ميل كردى نيم جو هر دو عالم پيش چشم ما نمودى …
غزل 323 درد عشقى كشيدهام كه مپرسزهر هجرى چشيدهام كه مپرس گشتهام در جهان و آخر كار دلبرى برگزيدهام كه مپرس آنچنان در هواى خاك درش مىرود آب ديدهام كه مپرس بى تو در …
غزل 322 دارم از زلف سياهت گله چندان كه مپرسكه چنان زو شدهام بىسرو سامان كه مپرس كس به اميد وفا ترك دل و دين مكناد كه چنانم من ازاين كرده پشيمان كه مپرس …
غزل 321 جانا تو را كه گفت كه احوال ما مپرسبيگانه گرد و قصّه هيچ آشنا مپرس زآنجا كهلطفِشامل و خلقكريم توست جرم گذشته عفو كن و ماجرا مپرس خواهىكه روشنتشود احوالسرّ عشق از …
غزل 320 اى صبا گر بگذرى بر ساحل رود ارسبوسه زن بر خاك آن وادى و مشكين كن نفس منزل سلمى كهبادش هر دم از ما صدسلام پر صداى ساربان بينى و آهنگ جرس …
غزل 319 درآ كه در دل خسته توان در آيد بازبيا كه بر تن مرده روان گرايد باز بيا كه فرقت تو چشم من چنان بر بست كه فتح باب وصالت مگر گشايد باز …
غزل 318 زلفين سيه خم به خم اندر زدهاى بازوقت من شوريده بهم بر زدهاى باز ز آن روى نكو چشمبدان دور كه امروز بر مه زدهاى طعنه و بر خور زدهاى باز بر …
غزل 317 روز عيش وطرب وعيد صياماست امروزكام دل حاصل و ايّام به كام است امروز گو عروس فلكى رخ بنماى از مشرق كه مرا ديدن آن ماه تمام است امروز زاهدى را كه …
غزل 316 دلم ربوده لولى وشى است شورانگيزدروغ وعده و قتّال وضع و رنگ آميز فداى پيرهن چاك ماه رويان باد هزار جامه تقوى و خرقه پرهيز فرشتهعشقنداند كهچيست قصّه مخوان بخواه جام و …