غزل ۳۳۳
غزل ۳۳۳ به دور لاله قدح گير و بىريا ميباشبه بوى گل نفسى همدم صبا ميباش نگويمت كه همه ساله مى پرستى كن سه ماه مِىْ خور و نُه ماه پارسا ميباش چو پير …
غزل ۳۳۳ به دور لاله قدح گير و بىريا ميباشبه بوى گل نفسى همدم صبا ميباش نگويمت كه همه ساله مى پرستى كن سه ماه مِىْ خور و نُه ماه پارسا ميباش چو پير …
غزل ۳۳۲ به جدّ و جهد چو كارى نمىرود از پيشبه كردگار رها كرده بِهْ مصالح خويش به پادشاهى عالم فرو نيارد سر اگر ز سرّ قناعت خبر شود درويش ز سنگ تفرقه خواهى …
غزل ۳۳۱ ببرد از من قرار و طاقت و هوشبت سنگين دل سيمين بنا گوش نگارى چابكى شوخى پرىوش حريفى مهوشى تركى قبا پوش[۱] ز تاب آتش سوداى عشقش بسان ديگ دايم مىزنم جوش …
غزل ۳۳۰ باغبان گر پنجروزى صحبت گل بايدشبر جفاى خار هجران صبر بلبل بايدش اى دل اندر بند زلفش از پريشانى منال مرغ زيرك چون بهدام افتدتحمّل بايدش با چنين زلف ورخى بادش نظربازى …
غزل ۳۲۹ باز آى و دل تنگ مرا مونس جان باشوين سوخته را محرم اسرار نهان باش ز آن باده كه در مصطبه عشق فروشند ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان …
غزل ۳۲۸ اىدل غلام شاه جهان باش و شاه باشپيوسته در حمايت لطف اله باش از خارجى هزار به يك جو نمىخرند گو كوه تا به كوه منافق سپاه باش چون احمدم شفيع بود …
غزل ۳۲۷ اگر رفيق شفيقى درست پيمان باشحريف حجره و گرمابه و گلستان باش شكنج زلف پريشان به دست باد مده مگو كه خاطر عشاق گو پريشان باش گرت هواست كه با خضر همنشين …
غزل ۳۲۶ گلعذارى ز گلستان جهان ما را بسزين چمن سايه آن سرو روان ما را بس من و هم صحبتى اهل ريا دورم باد از گرانان جهان رطل گران ما را بس قصر …
غزل ۳۲۵ دلا رفيق سفر، بخت نيكخواهت بسنسيم روضه شيراز، پيك راهت بس دگر ز منزل جانان سفر مكن درويش كه سير معنوى و كنج خانقاهت بس به صدر مصطبه بنشين و ساغر مى …