غزل 342
غزل 342 صوفى گلى بچين و مرقّع به خار بخشوين زهد خشك را بهمى خوشگوار بخش طاماتِ زرق در ره آهنگ چنگ نه تسبيح وطيلسان به مى و ميگسار بخش زهد گران كه ساقى …
غزل 342 صوفى گلى بچين و مرقّع به خار بخشوين زهد خشك را بهمى خوشگوار بخش طاماتِ زرق در ره آهنگ چنگ نه تسبيح وطيلسان به مى و ميگسار بخش زهد گران كه ساقى …
غزل 341 شرابتلخمىخواهمكه مردافكن بود زورشكه تا يكدمبياسايم ز دنيا و شر وشورش بياور مى كه نتوانشد زمكر آسمان ايمن بهلعب زهره چنگىّ وبهرام سلحشورش كمند صيد بهرامى بيفكن جامجم بردار كه من پيمودم …
غزل 336 چو جام لعل تو نوشم كجا بماند هوشچو چشم مست تو بينم بجا نماند گوش منم غلام تو ور ز آنكه از من آزادى مرا به كوزه فروش شرابخانه فروش به بوى …
غزل 340 سحر ز هاتف غيبم رسيد مژده به گوشكه دور شاه شجاع است مى دلير بنوش شد آنكه اهل نظر بر كناره مىرفتند هزار گونه سخن بر دهان و لب خاموش به بانگ …
غزل 339 دلم رميده شد و غافلم من درويشكه آن شكارى سرگشته را چه آيد پيش چو بيد بر سر ايمان خويش مىلرزم كه دل بهدست كمانابرويىاستكافر كيش خيال حوصله بحر مىپزم هيهات چههاست …
غزل 338 در عهد پادشاه خطابخش جرم پوشحافظ قرابه كش شد و مفتى پياله نوش صوفى زكنج صومعه در پاى خم نشست تا ديد محتسبكه سبو مىكشد بهدوش احوال شيخ و قاضى و شرب …
غزل 337 خوشا شيراز و وضع بىمثالشخداوندا نگهدار از زوالش ز ركناباد ما صد لوحش الله كه عمر خضر مىبخشد زلالش ميان جعفر آباد و مصلّى عبير آميز مىآيد شمالش به شيراز آى و …
غزل 335 چو بر شكست صبا زلف عنبر افشانشبه هر شكستهكه پيوستتازه شد جانش كجاست همنفسى تا كه شرح غصّه دهم كه دل چه مىكشد از روزگار هجرانش نسيم صبح وفا نامهاى كه بُرد …
غزل 334 من خرابم ز غم يار خراباتى خويشمىزند غمزه او ناوك غم بر دل ريش با تو پيوستم و از غير تو دل ببريدم آشناى تو ندارد سر بيگانه و خويش به عنايت …