غزل  246

غزل  246 مسلمانان مرا وقتى دلى بودكه با وى گفتمى گر مشكلى بود دلى همدرد و يارى مصلحت بين         كه استظهار هر اهل دلى بود به گردابى چو مى‌افتادم از غم         به تدبيرش، اميدِ …

غزل  246 ادامه مطلب »

غزل  244

غزل  244  مطرب عشق عجب ساز و نوايى دارد         نقشِ هر پرده كه زد، راه به جايى دارد عالم از ناله عشّاق مبادا خالى         كه خوش آهنگ و فرح بخش صدايى دارد پير دُردى …

غزل  244 ادامه مطلب »

غزل  243

غزل  243 مژده اى دل كه مسيحا نفسى مى‌آيدكه ز انفاس خوشش بوى كسى مى‌آيد از غم و درد مكن ناله و فرياد كه دوش         زده‌ام فالى و فرياد رسى مى‌آيد ز آتش وادى …

غزل  243 ادامه مطلب »

غزل  242

غزل  242 مرا به‌رندى و عشق، آن فضول عيب‌كندكه اعتراض بر اسرار علم غيب كند كمال صدق ومحبّت ببين نه نقص گناه         كه هر كه بى‌هنر افتد نظر به عيب كند چنان بزد ره …

غزل  242 ادامه مطلب »

غزل  241

غزل  241 كارم ز دور چرخ به سامان نمى‌رسدخون شد دلم ز درد و به‌درمان نمى‌رسد چون خاك راه پست شدم همچو باد و باز         تا آبرو نمى‌رودم نان نمى‌رسد پى پاره‌اى نميكنم از …

غزل  241 ادامه مطلب »

اسکرول به بالا