غزل  273

غزل  273 يك دو جامم دى سحرگه اتفاق افتاده بودو ز لب ساقى شرابم در مذاق افتاده بود از سر مستى دگر با شاهد عهد شباب         رجعتى مى‌خواستم ليكن طلاق افتاده بود نقش مى‌بستم …

غزل  273 ادامه مطلب »

غزل  272

غزل  272  يارى اندر كس نمى‌بينم ياران را چه شددوستى كى آخر آمد دوستداران را چه شد آب حيوان تيره‌گون شد خضر فرّخ پى كجاست         گل بگشت از رنگ خود باد بهاران را چه …

غزل  272 ادامه مطلب »

غزل  270

غزل  270  ياد باد آنكه نهانت نظرى با ما بودرقم مهر تو بر چهره ما پيدا بود ياد باد آنكه چو چشمت به عتابم مى‌كشت         معجز عيسويت در لب شكرخا بود ياد باد آنكه …

غزل  270 ادامه مطلب »

غزل  267

غزل  267  هر كه را با خط سبزت سر سودا باشدپاى از اين دايره بيرون ننهد تا باشد در قيامت كه سر از خاك لحد برگيرم         داغ سوداى توام سرّ سُويدا باشد ظلّ ممدود …

غزل  267 ادامه مطلب »

غزل  265

غزل  265  هر آنكه جانب اهل وفا نگهداردخداش در همه حال از بلا نگهدارد گرت هواست كه معشوق نگسلد پيوند         نگاهدار سررشته تا نگهدارد حديث دوستنگويم مگر به‌حضرت دوست         كه آشنا سخن آشنا نگهدارد …

غزل  265 ادامه مطلب »

اسکرول به بالا