غزل 282
غزل 282 زهى خجسته زمانى كه يار باز آيدبه كام غمزدگان غمگسار باز آيد در انتظار خدنگش همى طپد دل صيد خيال آنكه به رسم شكار باز آيد مقيم بر سر راهش نشستهام چون …
غزل 282 زهى خجسته زمانى كه يار باز آيدبه كام غمزدگان غمگسار باز آيد در انتظار خدنگش همى طپد دل صيد خيال آنكه به رسم شكار باز آيد مقيم بر سر راهش نشستهام چون …
غزل 279 بوى مشك ختن از باد صبا مىآيداين چه بادى است كز او بوى شما مىآيد مىدهد مژده به يعقوب حزين از يوسف يا نويدى ز سليمان به سبا مىآيد نكهت مشك ختن …
غزل 281 سر سوداى تو اندر سر ما مىگرددتو ببين در سر شوريده چها مىگردد هر كه دل در خم چوگان سر زلف تو بست لاجرم گوى صفت بىسر و پا مىگردد هر چه …
غزل 280 ساقى اندر قدحم باز مى گلگون كرددر مى كهنه ديرينه ما افيون كرد ديگران را مى ديرينه برابر مىداد چون به اين دلشده خسته رسيد افزون كرد اين قدح هوشِ مرا جمله …
غزل 278 آنان كه خاك را به نظر كيميا كنندآيا بود كه گوشه چشمى به ما كنند دردم نهفته به ز طبيبان مدّعى باشد كه از خزانه غيبش دوا كنند چون حسن عاقبت نه …
غزل 277 اگر به باده مشكين دلم كشد شايدكه بوى خير ز زهد و ريا نمىآيد جهانيان همه گر منع من كنند از عشق من آن كنم كه خداوندگار فرمايد طمع ز فيض كرامت …
غزل 276 آنكه رخسار تو را رنگ گل نسرين دادصبر و آرام تواند به من مسكين داد آنكه گيسوى تو را رسم تطاول آموخت هم تواند كرمش داد من غمگين داد من همان روز …
غزل 275 آن يار كز او خانه ما جاى پرى بودسر تا قدمش چون پرى از عيب برى بود دل گفت فرو كش كنم اين شهر بهبويش بيچاره ندانست كه يارش سفرى بود تنها …
غزل 274 يارم چو قدح به دست گيردبازار بتان شكست گيرد در بحر فتادهام چو ماهى تا يار مرا به شست گيرد در پاش فتادهام به زارى آيا بود آنكه دست گيرد هر كس …