غزل 195
غزل 195 دل شوق لبت مدام دارديا رب زلبت چه كام دارد جان عشرت مهر و باده شوق در ساغر دل مدام دارد شوريده زلف يار دائم در دام بلا مقام دارد آخر نرسد …
غزل 195 دل شوق لبت مدام دارديا رب زلبت چه كام دارد جان عشرت مهر و باده شوق در ساغر دل مدام دارد شوريده زلف يار دائم در دام بلا مقام دارد آخر نرسد …
غزل 194 دلم بىجمالت صفائى نداردچو بيگانهاى كاشنائى ندارد متاع دل پاك عشاق مسكين ببازار حسنش بهائى ندارد دلا جام و ساقى گُلرخ طلب كن كه چون گل زمانه بقائى ندارد اگر چه دلم …
غزل 193 در ازل هر كو بفيض دولت ارزانى بودتا ابد جام مرادش همدم جانى بود من همان ساعت كه از مى خواستم شد توبه كار گفتم اين شاخ ار دهد بارى پشيمانى بود …
غزل 192 دست از طلب ندارم تا كام من برآيديا جان رسد بجانان يا خود ز تن برآيد بگشاى تربتم را بعد از وفات و بنگر كز آتش درونم دود از كفن برآيد بنماى …
غزل 191 دلى كه غيب نمايست و جامجم داردزخاتمى كه از او گم شود چه غم دارد بخط و خال گدايان مده خزينه دل بدست شاه وشى ده كه محترم دارد نه هر درخت …
غزل 190 در نمازم خم ابروى تو در ياد آمدحالتى رفت كه محراب بفرياد آمد از من اكنون طمع صبر و دل و هوش مدار كان تحمّل كه تو ديدى همه بر باد آمد …
غزل 189 دوش از جناب آصف پيك بشارت آمدكز حضرت سليمان عشرت اشارت آمد خاك وجود ما را از آب باده گل كُن ويران سراى دل را گاه عمارت آمد اين شرح بىنهايت كز …
غزل 188 درخت دوستى بنشان كه كام دل ببار آردنهال دشمنى بركن كه رنج بىشمار آرد چو رندان خراباتى بعشرت كوش با مستان كه درد سركشى جانا گرت مستى خمار آرد شب صحبت غنيمت …
غزل 187 دوستان دختر رز توبه زمستورى كردشد بر محتسب و كار بدستورى كرد آمد از پرده بمجلس عرقش پاك كنيد تا نگويند حريفان كه چرا دورى كرد مژدگانى بده اى دل كه دگر …