غزل 222
غزل 222 صبابه تهنيت پير ميفروش آمدكه موسم طرب و عيش و ناز و نوش آمد هوا مسيح نفس گشت و باد نافه گشاى درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد تنور لاله …
غزل 222 صبابه تهنيت پير ميفروش آمدكه موسم طرب و عيش و ناز و نوش آمد هوا مسيح نفس گشت و باد نافه گشاى درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد تنور لاله …
غزل 221 صبا وقت سحر بوئى ز زلف يار مىآورددل شوريده ما را زنو در كار مىآورد ز رشك تار زلف يار بر باد سحر ميداد صبا هر نافه مشكى كه از تاتار مىآورد …
غزل 220 صوفى ار باده باندازه خورد نوشش بادورنه انديشه اين كار فراموشش باد آنكه يك جرعه مى از دست تواند دادن دست با شاهد مقصود در آغوشش باد كيست آن شاهسوار خوش خرم …
غزل 219 صوفى نهاد دام و سر حقه باز كردبنياد مكر با فلك حقه باز كرد بازىّ چرخ بشكندش بيضه در كلاه زيرا كه عرض شعبده با اهل راز كرد ساقى بيا كه شاهد …
غزل 218 شراب و عيش نهان چيست كار بىبنيادزديم بر صف رندان هر آنچه باداباد گره زدل بگشا وز سپهر ياد مكن كه فكر هيچ مهندس چنين گره نگشاد زانقلاب زمانه عجب مدار كه …
غزل 217 شاهد آن نيست كه موئى و ميانى داردبنده طلعت آن باش كه آنى دارد شيوه حور و پرى خوب و لطيفست ولى خوبى آن است و لطافت كه فلانى دارد چشمه چشم …
غزل 216 شراب بيغَش و ساقىّ خوش، دو دامِ رهندكه زير كان جهان از كمندشان نرهند من ار چه عاشقم و رند ومست ونامهسياه هزار شكر كه ياران شهر بىگنهند مبين حقير گدايان عشق …
غزل 215 شاهدان گر دلبرى زينسان كنندزاهدان را رخنه در ايمان كنند هر كجا آن شاخ نرگس بشكفد گلرخانش ديده نرگس دان كنند يار ما چون سازد آهنگ سماع قدسيان در عرش دست افشان …
غزل 214 سحر بلبل حكايت با صبا كردكه عشق گل بما ديدى چها كرد از آن رنگ و رخم خون در دل انداخت در اين گلشن بخارم مبتلا كرد بهر سو بلبل بيدل در …