غزل 240
غزل 240 گرچه بر واعظ شهر اين سخن آسان نشودتا ريا ورزد و سالوس مسلمان نشود رندى آموز و كرم كن كه نه چندين هنراست حيوانى كه ننوشد مى و انسان نشود گوهر پاك …
غزل 240 گرچه بر واعظ شهر اين سخن آسان نشودتا ريا ورزد و سالوس مسلمان نشود رندى آموز و كرم كن كه نه چندين هنراست حيوانى كه ننوشد مى و انسان نشود گوهر پاك …
غزل 239 گفتم كه خطا كردى و تدبير نه اين بودگفتا چه توان كرد كه تقدير چنين بود گفتم كه خدا داد مرادت بوصالش گفتا كه مرادم بوصالش نه همين بود گفتم كه قرين …
غزل 238 كنون كه در چمن آمد گل از عدم بوجودبنفشه در قدم او نهاد سر بسجود بنوش جام صبوحى بناله دف و چنگ ببوس غبغب ساقى بنغمه نى و عود بباغ تازه كن …
غزل 237 گوهر مخزن اسرار همان است كه بودحقه مهر بدان مهر و نشان است كه بود از صبا پرس كه ما را همه شب تا دم صبح بوى زلف تو همان مونس جان …
غزل 236 گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آيدگفتم كه ماه من شو گفتا اگر برآيد گفتم ز مهرورزان رسم وفا بياموز گفتا ز ماه رويان اين كار كمتر آيد گفتم كه بوى[1] …
غزل 235 گل بىرخ يار خوش نباشدبىباده بهار خوش نباشد طرف چمن و هواى بستان بى لاله عِذار خوش نباشد رقصيدن سرو و حالت گل بى صوت هزار خوش نباشد باغگل ومل …
غزل 234 كى شعر تر انگيزد خاطر كه حزين باشديكنكته در اين معنى گفتيم و همين باشد از لعل تو گر يابم انگشترى زنهار صد ملك سليمانم در زير نگين باشد غمناك نبايد بود …
غزل 233 گداخت جان كه شود كار دل تمام و نشدبسوختيم در اين آرزوى خام و نشد فغان كه در طلب گنج گوهر مقصود شدم خراب جهانى ز غم تمام و نشد دريغ و …
غزل 232 گر من از باغ تو يك ميوه بچينم چه شودپيش پائى بچراغ تو ببينم چه شود يا رب اندر كنف سايه آن سرو بلند گر من سوخته يكدم بنشينم چه شود آخر …