غزل 144
غزل 144 بهكوى ميكده يارب! سحر چه مشغله بودكه جوشِ شاهد وساقى وشمع و مشعله بود حديث عشق كه از حرف و صوت مستغنىاست به ناله دف و نى در خروش و ولوله بود …
غزل 144 بهكوى ميكده يارب! سحر چه مشغله بودكه جوشِ شاهد وساقى وشمع و مشعله بود حديث عشق كه از حرف و صوت مستغنىاست به ناله دف و نى در خروش و ولوله بود …
غزل 143 بَريد بادِ صبا دوشم آگهى آوردكه روزِ محنت و غم رو به كوتهى آورد به مطربانِ صبوحى دهيم جامه پاك بدين نويد كه بادِ سحرگهى آورد نسيم زلفِ تو شد خضرِ راهم …
غزل 142 پيرانه سرم عشق جوانى به سر افتادوآن راز كه دردل بنهفتم به در افتاد از راهِ نظر، مرغِ دلم گشت هواگير اى ديده! نظر كن كه به دامِ كه در افتاد دردا …
غزل 141 بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانى داد كه تابِ من به جهان طُرّه فلانى داد دلم كه مخزنِ اسرار بود دست قضا درش ببست و كليدش به دلستانى داد …
غزل 140 بيا كه رايتِ منصورِ پادشاه رسيدنويدِ فتح و بشارت به مهر و ماه رسيد جمالِ بخت، ز روىِ ظفر نقاب انداخت كمالِ عدل، به فريادِ داد خواه رسيد سپهر، دورِ خوش اكنون …
غزل 139 به حسنِ خُلق و وفا كس به يارِ ما نرسدتو را در اين سخن انكارِ كار ما نرسد اگر چه حسن فروشان به جلوه آمدهاند كسى به حسن و ملاحت، به يارِ …
غزل 138 بُتى دارم كه گِرد گل ز سنبل سايبان داردبهارِ عارضش خطّى به خونِ ارغوان دارد غبارِ خط بپوشانيد خورشيدِ رخش يارب! حياتِ جاودانش ده، كه حسنِ جاودان دارد چو عاشق مىشدمگفتم:كه بردم …
غزل 137 بعد از اين دست من و دامنِ آن سرو بلند كه به بالاى چمان از بن و بيخم بر كند حاجت مطرب و مى نيست،تو بُرْقَع بِگُشاى تا به رقص آوَرَدم آتش …
غزل 136 بُوَد آيا كه دَرِ ميكدهها بگشايند؟ گره از كار فرو بسته ما بگشايند؟ اگر از بَهرِ دلِ زاهد خود بين بستند دل قوى دار، كه از بهرِ خدا بگشايند دَرِ ميخانه ببستند، …