غزل 66
غزل 66 حالِ دل با تو گفتنم هَوَس است خبرِ دل شِنُفْتَنَم هَوَس است طمعِ خام بين، كه قصّه فاش از رقيبان، نهفتنم هوس است شبِ قَدْرى چنين عزيز و شريف با تو تا …
غزل 66 حالِ دل با تو گفتنم هَوَس است خبرِ دل شِنُفْتَنَم هَوَس است طمعِ خام بين، كه قصّه فاش از رقيبان، نهفتنم هوس است شبِ قَدْرى چنين عزيز و شريف با تو تا …
غزل 65 جز آستان توام در جهان پناهى نيست سَرِ مرا بجز اين در، حواله گاهى نيست عدو چو تيغ كشد، من سپر بيندازم كه تير ما بجز از نالهاىّ و آهى نيست چرا …
غزل 64 عيبِ رندان مكن اىزاهدِ پاكيزه سرشت! كه گناه دگرى، بر تو نخواهند نوشت من اگر نيكم اگر بد، تو برو خود را باش هركسى آن دِرْوَدَ عاقبِ كار، كه كشت همه كس …
غزل 63 اگر چه عرضِ هنر پيشِ يار بىادبى است زبانْ خموش و ليكن، دهان پُر از عربىاست پرى،نهفته رُخ و ديو، در كرشمه و ناز بسوختعقلزحيرت،كهاينچهبوالعجبىاست؟ سبب مپرس كه چرخ از چه سفله …
غزل 62 بنال بلبل! اگر با مَنَت سَرِ يارى است كه ما دو عاشق زاريم و كارِ ما، زارىاست در آن چمن، كه نسيمى وزد زِ طُرّه دوست چه جاى دم زدنِ نافههاى تاتارى …
غزل 61 يا رب! آن شمعِ شبْافروز زِكاشانه كيست؟ جان ما سوخت، بپرسيد كه جانانه كيست؟ حاليا خانهْ براندازِ دل و دين من است تا همْآغوش كه مىباشد و هم خانه كيست؟ باده لعلِ …