غزل 75
غزل 75 غمش تا در دلم مأوى گرفته است سرم چون زلف او، سودا گرفته است لب چون آتشش، آب حياتاست از آن آب، آتشى در ما گرفته است هُماى همّتم عمرى است …
غزل 75 غمش تا در دلم مأوى گرفته است سرم چون زلف او، سودا گرفته است لب چون آتشش، آب حياتاست از آن آب، آتشى در ما گرفته است هُماى همّتم عمرى است …
غزل 74 صبا! اگر گذرىافتدت به كشورِ دوست بيار نفحهاى از گيسوىِ مُعَنْبَرِ دوست به جان او، كه به شكرانه جان برافشانم اگر بهسوى من آرى پيامى از بَرِ دوست وگر چنانچه، در آن …
غزل 73 ساقى! بيار باده، كه ماهِ صيام رفت دردِهْ قدح، كه موسمِ ناموس و نام رفت وقتِ عزيز رفت، بيا تا قضا كنيم عمرى كه بىحضورِ صُراحىّ و جام رفت در تابِتوبه، چند …
غزل 72 ساقيا! آمدنِ عيد، مبارك بادت! وآن مواعيد كه كردى، مَرُواد از يادت در شگفتم كه در اين مدّتِ ايّامِ فراق برگرفتى ز حريفان دل و دل مىدادت برسان بندگىِ دُخْتَرِ رَزْ، گو: …
غزل 71 روى تو كس نديد و هزارت رقيب هست در غنچهاى هنوز و صدت عندليب هست گر آمدم به كوى تو، چندان غريب نيست چون من در اين ديار،هزاران غريب هست هر چند …
غزل 70 دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت: با ما منشين، كز تو سلامت برخاست كه شنيدى كه دراين بزم، دمى خوش شست كه نه در آخرِ صحبت، بهندامت برخاست؟! …
غزل 69 در اين زمانه، رفيقى كه خالى از خَلَ است صراحىِ مِىِ ناب و سفينه غزل است جريده رو، كه گذرگاهِ عافيت تنگ است پياله گير، كه عُمْرِ عزيز بىبدل است نه من …
غزل 68 خيالِ روىِتو در هر طريق، هَمْرَهِ ماست نسيمِ موىِ تو، پيوندِ جانِ آگه ماست ببين كه سيب زنخدان او چه مىگويد؟ هزار يوسفِمصرى، فتاده در چَهِ ماست به رغمِ مدّعيانى كه مَنْعِ …
غزل 67 حُسنت به اتّفاقِ ملاحت، جهان گرفت آرى، به اتّفاق، جهان مىتوان گرفت افشاىِ رازِ خلوتيان خواست كرد شمع شكر خدا! كه سِرِّ دلش، در زبان گرفت مىخواست گُل، كه دم زَنَد از …