غزل 120
غزل 120 ابرِ آذارى بر آمد، بادِ نوروزى وزيد وجهِ مِىْ مىخواهم و مُطْرِب، كه مىگويد: رسيد شاهدان در جلوه و من شرمسارِ كيسهام اى فلك! اين شرمسارى تا به كى بايد كشيد؟ قحطِ …
غزل 120 ابرِ آذارى بر آمد، بادِ نوروزى وزيد وجهِ مِىْ مىخواهم و مُطْرِب، كه مىگويد: رسيد شاهدان در جلوه و من شرمسارِ كيسهام اى فلك! اين شرمسارى تا به كى بايد كشيد؟ قحطِ …
غزل 119 دل من در هواىِ روىِ فَرُّخ بود آشفته همچون موىِ فرّخ بجز هندوىِ زُلفش، هيچ كس نيست كه برخوردار شد از روىِ فرّخ سياه نيكبخت است آن كه دايم بُوَد هم راز …
غزل 118 ببين هلال مُحَرَّم، بخواه ساغَرِ راح كه ماه اَمن و أمان است و سالِ صُلح و صلاح عزيز دار زمانِ وصال را، كآن دَمْ مقابلِ شبِ قَدْر است و روزِ استفتاح نِزاع …
غزل 117 اگر به مذهب تو، خونِ عاشق است مباح صلاح ما همه آن است، كآن تو راست صلاح سوادِ موى تو، تفسير جاعِلُ الظُّلُمات بياضِ روى تو، تِبيانُ خالِقُ الاِْصْباح ز ديدهام شده …
غزل 116 آتش اندر آب افسرده است، يا مِىْ در زُجاج؟ يا درخشان در ميانِ چشمه حيوان، سراج؟ با چنين بارانِ غم بر سر زِ ابرِ حادثات جز بهوصل يارِ خود،دل را نمىبينم علاج …
غزل 115 سزد كه از همه دلبران، ستانى باج چرا كه بر سَرِ خوبان عالَمى، چون تاج دو چشمِ شوخ تو بر هم زده خَتا و خُتَن بهچينِ زُلف تو، ماچين و هند داده …
غزل 114 تا كى بُوَد ميانه اهلِ كتاب بحث خوش وقتِ آن كه نيستش از هيچ باب بحث! از عشق گشت مدرسه و درس مُنْدَرِس بَحّاثِ عقل را نرسد زين كتاب بحث رحمت بر …
غزل 113 دردِ ما را نيست درمان الغياث! هجرِ ما را نيست پايان الغياث! دين و دل بردند و قصدِ جان كنند الغياث از جورِ خوبان الغياث! در بهاىِ بوسهاى، جانى طلب مىكنند اين …
غزل 112 اكنون كه مىدمد از بوستان، نسيمِ بهشت من و شرابِ فَرَحْ بخش و يارِ حُورْ سرشت گدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز كه خيمه، سايه ابر است و بزمگه، لبِ كشت؟! چمن …