غزل 15
غزل 15 لطف باشد گر نپوشى از گداها رُوت را تا به كام دل، ببيند ديده ما رُوت را همچو هاروتيم دايم در بلاىِ عشق زار كاشكى هرگز نديدى ديده ما رُوت را كِىْ …
غزل 15 لطف باشد گر نپوشى از گداها رُوت را تا به كام دل، ببيند ديده ما رُوت را همچو هاروتيم دايم در بلاىِ عشق زار كاشكى هرگز نديدى ديده ما رُوت را كِىْ …
غزل 14 ما برفتيم و تو دانىّ و دل غمخور ما بخت بد، تا به كجا مىبرد آبشخورِ ما از نثارِ مژه، چون زلف تو در زَرْ گيرم قاصدى كز تو سلامى برساند بَرِ …
غزل 13 ساقيا! برخيز و در دِه جام را خاك بر سر كن غمِ ايّام را ساغر مِىْ در كفم نِهْ، تا ز سر بركشم اين دلقِ اَزْرَق فام را گر چه بدنامى است …
غزل 12 صبا! به لطف بگو، آن غزالِ رعنا را : كه سر به كوه و بيابان تو دادهاى ما را شكر فروش، كه عمرش دراز باد! چرا تفقّدى نكند طوطىِ شكر خارا؟ غرور …
غزل 11 به ملازمانِ سلطان كه رساند اين دعا را : كه به شكرِ پادشاهى، ز نظر مران گدا را چه قيامت است جانا! كه به عاشقان نمودى رُخ همچو ماهِ تابان، قدِ سَرْوِ …
غزل 10 رونقِ عهد شباب است دگر بستان را مىرسد مژده گل، بلبلِ خوش اَلحان را اى صبا! گر به جوانانِ چمن بازرسى خدمت از ما برسان سَرْو و گلِ ريحان را اى كه …
غزل 9 صوفى! بيا، كه آينه صاف است جام را تا بنگرى صفاىِ مِىِ لعلْ فام را رازِ درون پرده، ز رندان مست پرس كاين حال نيست، زاهدِ عالى مقام را عنقا شكارِ كس …
غزل 8 شب از مطرب، كه دلخوش باد وى را! شنيدم ناله جان سوزنى را چنان در سوز من، سازش اثر كرد كه بىرقّت نديدم هيچ شى را حريفى بُد مرا ساقى، كه در …
غزل 7 دوش از مسجد سوى ميخانه آمد پير ما چيست ياران طريقت! بعد از اين تدبير ما؟ ما مريدان رو به سوى كعبه، چون آريم چون رو به سوى خانه خمّار دارد پيرِ …